رمان لحظه ها تب دارند آسمان اصغرزاده (آسمان)

دانلود رمان لحظه ها تب دارند اثر آسمان اصغرزاده (آسمان) با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

ماه تاب، دختری که بخاطر وضعیت بدِ مالیشون و پول عمل خواهر زاده اش شرط هم خانه شدن با برادر صمیمی ترین دوست اش را که عشقش را خیلی وقت است در دل دارد را قبول می کند، پسری که یک راز درد آلود در گذشته اش باعث این ازدواج صوری شده، کم کم دل می بندد به هم خانه اش اما سایه ی سیاه گذشته روی زندگی اش چنباته انداخته و …

خلاصه رمان لحظه ها تب دارند

با کش یدن چند نفس پشت سر هم بالاخره کمی آرام شد. ارمیا که متوجه حال بد او بود، بالافاصله حرف هایش را یکی یکی و با متانت ذاتی اش بازگو کرد، بماند که هر کلمه که از دهانش بیرون می آمد چقدر باعث حیرت ماه تاب می شد و چقدر خود ارمیا را شرمنده تر می کرد ولی… دیگر حرفایی بود که زده شده بود و قابل بازگردانی نبود، چون آبی که روی زمین ریخته و جمع کردنش بی فایده است.

لب های ماه تاب هی باز و بسته می شدند تا چیزی بگوید اما نمی توانست، گویی ماهی است و به دور از دریا افتاده، له له می زدند برای جرعه ای آب! خیلی سعی کرد و در آخر فقط چیزی شبیه “نه” از گلویش خارج شد. دست های یخ شده اش را بالا برد و اشک رو گونه اش را گرفت. قلبش درد می کرد، کاش خدا بیاید پایین و در آغوشش بکشد، یا نه..

نردبانی بلند برایش بفرست تا برود بالا و او خدا را در آغوش بکشد. دم گوشش گلایه کند، از بنده هایش، از زندگی بدش، از ناگواری ها و زجر هایی که از کودکی تا آن موقع کشیده بود، از پدری که قیافه اش را یادش نمی آمد و خواهر ی که خیلی زود تنهایش گذاشته بود.. از خیلی چیز ها و خیلی آدم ها، حتی خودش که پا به دنیا گذاشته بود و یک روز آرام ندیده بود

اگر نخوانده اید: خواستنی از جنس گناه را هم پیشنهاد میکنیم

و حالا مردی که چند سال بود عشق او را توی دل پنهان کرده بود پیشنهاد ازدواج صوری را به او می داد، پیشنهاد عشقی دروغین در ازای کمک به تنها یادگار خواهرش.. می گفت و می گفت و می گفت تا خدا یواش زیر گوشش زمزمه بکند “صبور باش، من کنارتم!”