رمان مادمازل
عنوان | رمان مادمازل |
نویسنده | سیما نبیان منش |
ژانر | عاشقانه، بزرگسال |
تعداد صفحه | 3464 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان مادمازل اثر سیما نبیان منش به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رستا از نوجونی شیفته پسر همسایشون هست و روش کراش داره. پسری که برادر همکلاسیشه! پسری که مرموزه، مغروره و هیچوقت رستا رو تحویل نمیگیره و رابطهی مخفی و راحتی با دوستاش داره! اما همه چیز وقتی عجیب میشه که در کمال ناباوری متوجه میشه فرزام قراره بیاد خواستگاریش اون هم فرزامی که هیچوقت تحویلش نمیگرفت و رستا که به شدت رو این آدم مبهم و جذاب کراش داره واسه جلب توجه فرزام و از دست ندادنش حاضر میشه روز خواستگاری کارایی میکنه که فرزام بپسنده، غافل از اینکه فرزام …
خلاصه رمان مادمازل
اگه بگم تو اون چند روز شب ها تا صبح خوابم نمیبرد بیراه نگفتم. من واقعا از لحظه ای که مامان گفته بود قراره به زودی خانوادهی منو واسه فرزام خواستگاری یکان لحظه ای نتونستم بی فکرش سرکنم و یه جورایی از شوق وصال اونی که روش کراش داشتم و ازش خوشم میومد آروم و قرار نداشتم. عین وقتایی که بچه بودم و میخواستم با مدرسه برم اردو و تا صبحش خوابم نمیبرد هیجان زیادی داشتم تمام صبحای قبل از این حادثه خوش یمن بی فکر و استرس و وسواسیت لباس انتخاب میکردم و میپوشیدم اما حالا
نه. حس میکردم باید بیشتر از همیشه به خودم و ظاهر و سر و وضع برسم. باید خوشگلتر میشدم… در حد فرزام حتی بهتر از اون.. یه مانتوی زرشکی پوشیدم و رنگ رژم رو با این مانتوست کردم. صدبار خودمو تو آینه چک کردم حتی وقتی میخواستم برم پایین هم سر به هوا و بدون اینکه جلو پام رو نگاه بکنم آینه جیبیم رو گرفته بودم جلو صورتم و مدام خودمو نگاه میکردم قبل از رفتن به آشپزخونه مکالمه مامان و بابا دلم و روحمو خوشحالتر از همیشه کرد. مامان آهسته و پچ پچ کنان به بابا میگفت: زودتر از همیشه بیا
خونه میوهی خوب هم بیار شیرینی تازه هم بخر. آجیل نمیخواد داریم. -باشه خانم… -به راستین هم بگو بیاد باید تو خواستگاری خواهرش باشه. دستمو رو قلبم گذاشتم و با لبخند نفس عمیقی کشیدم. پس قضیه خواستگاری واقعا جدی بود! چقدر تصورش شیرین لذت بخشه.. تصور پوشیدن یه لباس سفید عروس و ایستادن کنار فرزام خوش هیکل! خداحافظی بابا رو که شنیدم فورا از پشت دیوار اومدم بیرون و در حالی که وانمود میکردم تازه سر رسیدم گفتم: صبح بخیر بابا… -صبح بخیر رستا. از کنارم رد شد و رفت …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 14/07/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403