رمان ماه خونین
عنوان | رمان ماه خونین |
نویسنده | زهرا میرزایی |
ژانر | عاشقانه، کوتاه |
تعداد صفحه | 134 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان ماه خونین اثر زهرا میرزایی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ماهک دختری ست که در هجوم بی امان دلتنگی ها، دست سرنوشت غرورش را رها نکرده و سرسخت ترین باقی مانده، دختری که ناخواسته دلبر مازیار شده، اما، اما خودش لیلاست و دل در گرو مرد دیگر دارد ولی مازیار نمیتواند دلبرش را در بر رقیبش ببیند و به همین خاطر دست به هر چه که به آن می اندیشد میزند …
خلاصه رمان ماه خونین
امروز روز پر انرژی برایش بود خستگی نداشت…دسته کلیدی که بخاطر آویز یادگاریش برایش عزیز بود را از کیفش بیرون کشید و در را گشود… شاد و با انرژی گفت: اهالی خوووونه سلااام هنگامی که پاسخی نشید راه پذیرایی را به پیش گرفت… اصوات گفت و گویی به گوشش میرسید…کمی تامل کرد و جرقه ای در ذهنش خورد پس پسر آقا حامد بود! جلوتر رفت تا اطمینان حاصل کند… با دیدن صحنه ی روبه رو فهمید درست حدس زده است! دخترک اشتباه نمیکرد…
صدایی صاف کرد و با همان لحن محکم و استوارش … سلام پدر با خوش رویی جواب دختره قند و نباتش را داداما مرد… سر چرخاند و بعد سرش را به زیر انداخت و آرام در جوابش سلام کرد ماهک از تعجب چشم و ابرویی بالا انداخت با خود میگوید اونجوری بودم که این مردک حیا کرد و اینطور زیر به زیر انداخت؟! چشم دیدن نداشت؟! بودن را جایز ندید و با گفتن با اجازه ای به سمت اتاقش رفت
لباس های آراسته اش را از تن درآورد و بلوز شلوار راحتی قرمز رنگش را به تن کرد و مشغول موبایلش شد… پدر … میخوام خونه رو نقاشی کنما! مامان … عه به کی گفتی بیاد نقاشی کنه چرا به ما نگفتی ماهک که کمی ذوق کرده بود ازینکه قرار بود حال و هوای خانه ی شان شود گفت: مامان خووبه که قراره نقش و نگار خونمون عوض شه! و رو به پدرش ادامه داد … خب از کی شروع میکنه؟؟ پدرش با خنده پاسخش را داد … از همین فردا !
قند در دل ماهک آب شد لبخند دندان نمایی زد … آخ جوون * روز بعد صدای در خانه توجه همه را جلب کرد و ماهک به گمان اینکه پدر عزیزتر از جانش آمده از جای برخاست موهای فر فری اش را کناری ریخت چشمانش را بست… در را باز کرد و با لوندی آن موج های دریایی را در هوا تکان داد و… مرد دستانش را مشت کرد و خودش را به طرف چپ چرخاند… دختران زیادی دیده بود … زیادی دور و اطرافش پرسه میزدند …
- انتشار : 29/04/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403