رمان معلق
عنوان | رمان معلق |
نویسنده | عطیه خلیلی |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 195 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان معلق از عطیه خلیلی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رها که تک فرزند یک خانواده محسوب میشود و برای استقلال مالی پیش پسر عمویش کار میکند، بوسیله نیما درگیر بازی خطرناکی میشود، و گرفتار پلیس میشود، با کمک پدرش آزاد میشود، اما پدرش از او میخواهد که با اولین خواستگار ازدواج کند و از منزل او برود و …
خلاصه رمان معلق
یه هفته از اون دادگاه و اتفاقات گذشته بود ، اصلا پامو از خونه بیرون نزاشته بودم رو تخت نشسته بودم پاهامو تو خودم جمع کردم، می ترسیدم از آینده پیش روم خیلی می ترسیدم غرق افکار خودم بودم که با تقه در لرزه به تنم افتاد مامان بود امد تو اتاق بدون هیچ حرفی با نگاهی کنارم نشست منم از خجالت نمی دونستم چطوری تو صورتشون نگاه کنم
مامان بالاخره تو صورتم نگاه کرد برگشت سمتم نگاه عمیقشو از روم بر نمی داشت که گفت: مامان- شاهد حال این روزامون هستی نه مامان ؟ سری به علامت مثبت تکون دادم مامان ادامه داد: میدونم برات داره سخت میگذره ولی باور کن مام دست کمی از تو نداریم ، هرچی با علی فکر می کنیم به نتیجه درستی نمی رسیم ولی من یک پیشنهادی بهت میدم، اجبارت نمی کنم چون راه درازی در پیش داری پس می تونی قبول نکنی.. رها ازدواج کن دخترم؛
بزار یک شریکی تو زندگی داشته باشی این خیلی بهتر از حال الانت ، اگه الان قبول نکنی وقتی که همه متوجه بشن اون موقع تمام روضنه های امیدت از بین میرن من یک مادرم با اینکه متوجه قضایا شدم بازم کاری نمی تونم برات بکنم دخترم تو خودت باید فکری برای آیندت بکنی همه چی دیگه به خودت بستگی داره ،اینقدر خودتو عذاب نده به جاش یک تصمیم درست بگیر.. با نگاه بی جونم به مامان خیره شدم ، با هر یک کلمه از حرفاش غم دل من بیشتر می شد بیش تر از قبل می شکستم منو داشتن طرد میکردن
طوری داشتن میگفتن که من ناراحت نشم ولی نمیدونستن با این کارشون انگار خنجری تو قلبم فرو می کردند، به چهره منتظر مامان نگاه کردم و گفتم: – مامان اتفاقاتی برام پیشآمد، کاری که نیما با من کردو هنوز نتونستم فراموش کنم، درست قبول دارم مجازاتمو بابا خرید نزاشت بیشتر از اون دردی بکشم میدونم که شمام میدونید من بی تقصیرم؛ فقط یه خواهشی دارم الان وقتش نیست اصلا..
مامان تو صورتم کنکاج میکرد همینطوری که بهم نگاه میکرد گفت: – رها شرایطی که توش هستیمو خیلی خوب بسنج این بهترین راه برای تو حس گنگی وجودمو گرفته بود حس پوچ بودن، حس تنها بودنم تو این لحظات بیشتر به رخ می کشید.. دیگه نمی دونستم کدوم کار درست کدوم غلط من باید یک کاری می کردم بابد یک انتخابی می کردم ولی کدوم راه درست بود تنهایی مطلقم یا شریک زندگی؟ من باید چیکار می کردم…
نفس حبس شده ی سینم را با آه پر سوزی رها کردم از تخت بلند شدم شروع کردم تو اتاق قدم زدن و فکر کردن من باید یک کاری می کردم.. باورم نمی شد روزی تو این شرایط سخت قرار بگیرم در حدی که خانواده ام بگن از این خونه برو چرا چون پای آبروی چندین ساله در میون بود اگر همه متوجه حقایق می شدن آبروی خانوادم می رفت.. پدر و مادرمم بین دوراهی مونده بودن اونام بین بچه شون با آبروشون گیر کرده بودن دو عضو جدا نشدنی، چون اگه یک کدوم این دو نباشه زندگی برای انسان معنایی نداره …
- انتشار : 12/04/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
چرا نوشته کتاب اغاز یک معراج پرواز یک پرنده
اووونم خیلی خووووبه👌💙💙💙
عااالی بود لعنتی😇😇😇
این نویسنده کتاب دیگه ای ننوشته؟؟؟؟؟
خیلیییی غمنااک بوووود😭😭😭😭😭