رمان میراث

عنوانرمان میراث
نویسندهana_s15
ژانرعاشقانه , کوتاه , کل کلی
تعداد صفحه95
ملیتایرانی
ویراستارتیم رمان بوک
رمان میراث
رمان میراث
رمان میراث

دانلود رمان میراث اثر ana_s15 به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش و لینک مستقیم

شخصی به نام سامان به وصلت خواهی دختری به نام سمیرا میرود در حالی که دو لنگه تمایلی به هم ندارند و هردو سود خودشون را در نظر گرفتند ، دختر برای گرفتن میراث بزرگی که بعد از یکسال ازدواج از مادربزرگ مرده اش بدست می اورد آماده به ازدواج شده و پسر برای …

خلاصه رمان میراث

چيه … گفتم : تند برو از اينا جلو بيوفتيم اينقدر بلند بوق ميزنن لامصبا اعصاب واسه ما نذاشتن!

به طعنه گفت : از بسكه همديگرو دوست داريم چشم ، يه دفعه سرعت گرفت ماشين هاي پشت سرمون كه از اين حركت غافلگير شده بودن عقب موندن!

با هيجان گفتم : ايول از صبح تا حالا يه كار مثبت كردي نگاه غضبناكي به من انداخت و هيچي نگفت … ساعت سه صبح بود كه به خونه رسيديم خونه اي كه قرار بود زندگي مشترك من و سامان از اونجا شروع بشه!

وارد كه شديم يه آرامشي بهم دست داد … بي سابقه خميازه اي كشيدم و حولمو برداشتمو وارد حموم شدم … اول جلوي آينه به قول سپيده زلم زيمبال موهامو باز كردم!

رفتم زير دوش آب گرم نيم ساعت اون تو موندم كه سامان زد به در حموم و گفت : سميرا مردي اگه خدا بخواد … داد زدم : به كوري چشم شما نه خير زندم سرحال تر از هميشه!

در حمومو باز كردم نگاهي به سر تا پام كرد و گفت : همون … بادمجون بم آفت نداره!

با نيش باز گفتم : اينم قديمي شده تو رو خدا دو تا تيكه جديد از دوست دخترات ياد بگير … مثلا ميخواست حرص منو در بياره گفت : همينارو هم دوست دخترام يادم دادن!

با بي خيالي گفتم : عجب دوست دختراي املي … خواست چيزي بگه كه بيرونو نشونش دادم و گفتم : برو بيرون ميخوام لباس بپوشم!

گفت : واسه چي … زنمي حلاله … اداشو در آوردمو گفتم : زنمي حلاله … بي خود بيرون … رفت بيرون كه لباس خوابمو پوشيدم … يك بلوز آستين بلند و شلوار گشاد كه عكس خرس دار …

دیدگاه کاربران درباره رمان میراث
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
F.S
F.S
2 سال قبل

از پنج ماه پیش در حال بررسیه؟

قاصدک
قاصدک
3 سال قبل

چرا خطا میده؟

ایمو
ایمو
4 سال قبل

بدک نبود. 🙂