رمان ندای مرموز (جلد نهم مجموعه دیموناتا)
عنوان | رمان ندای مرموز (جلد نهم مجموعه دیموناتا) |
نویسنده | دارن شان |
ژانر | معمایی، تخیلی، ترسناک، فانتزی |
تعداد صفحه | 199 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان ندای مرموز (جلد نهم مجموعه دیموناتا) اثر دارن شان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
زمانی که کرنل روی عرشه کشتی میمونه تا به باز نگه داشتن پنجره برای فرار گروه بپردازه، دائما ندای عجیب غریبی به گوشش میرسه. ازهوای دور و برش و بیشتر از طریق نورهایی که جدیدا با چشم جدیدش میتونه ببینه. صدا بهش میگه بیا… با من بیا… تا اینکه صدا کاملا واضح میشه و پنجره جدیدی در کنار کرنل باز میشه و صدا ازش میخواد که قدم به درون پنجره بزاره و بیخیال بقیهی گروه بشه. کرنل مقاومت میکنه تا اینکه نورهای مرموز دست به کار میشن با استفاده ار جسد یک مرده کرنل رو به دال پنجره میندازن و کرنل به دنیای سراسر شگفتی پا میزاره …
خلاصه رمان ندای مرموز
گلولهی نور با من از پنجره عبور میکند. کاملاً مرا در بر میگیرد، بر سطح پوست کرم قهوه ایم ترق تروق میکند، کله بی مویم را قلقلک میدهد، و در گوش هایم وزوز میکند. در آغوش او گرم و راحتم، فکر کنم نوزاد درون شکم مادرش نیز همین حس و حال را دارد. سعی دارم با نور محاصره کنندهام بجنگم و از دستش فرار کنم، اما او انقباض و انبساط بیشتری به خود میدهد تا با حرکاتم هماهنگ باشد. بالاخره آرام می گیرم و انرژی برای وقتی که استفاده بهتری داشته باشد نگه
میدارم. دور و برم را از نظر میگذرانم. اگرچه گلوله نور چند رنگ همچون انگشتانی که سکه ای را محکم در خود گرفته اند مرا در چنگال خود گرفته اما شفاف است و پشت آن را میتوانم ببینم. نورهای دیگری پشت آن پیداست، پانل ها و وصله های خیره کننده در رنگ ها و اندازه های مختلف آنها کاملاً فضای اطراف ما را پر کردهاند نه ستارهای در کار است، نه آسمانی و نه سیارهای. دنیاییست از نور. بین آنها شناوریم و از یک قطعه نور به قطعه بعدی میرویم گویی در جاده ای
نامرئی قدم برمیداریم. امیدوارم که اینطور باشد. یا شاید مسیری در کار نیست و گم شده ایم. شاید این چیزی است که نورها در تمام این مدت میخواستند تا مرا در این سرزمین رها کنند اما فکر نکنم به نظر میرسد حرکتمان هدفمند باشد یا شاید فقط دارم خود را گول میزنم؟ حقیقت هر چه هست من قبلاً هرگز چنین چیزی تجربه نکرده بودم. هر گاه به پنجره ای پا گذاشته ام، فوراً در دنیای دیگر ظاهر میشدم این یکی مثل سفر در تونلی بیکران است. صدا میگوید …
- انتشار : 02/08/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403