رمان نقش نگار

عنوانرمان نقش نگار (نسخه جدید)
نویسندهالناز پاکپور (beste)
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه893
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رمان نقش نگار از الناز پاکپور (beste) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان دختری است بنام نگار که تمام شکست های مادرش در زندگی و اینکه نمیتواند حقش را بگیرید و محکوم به زندگی هست که در آن جایگاه ی ندارد، را دور بودن مادرش از اجتماع و روشهای سنتی زندگی شان میداند، تصمیم میگیرد تا وارد جامعه شود و برای خودش کار کند تا … داستان نقش نگار یک رمان خانوادگی است که علاوه بر صمیمت بین خانواده مادری (خاله و …) مشکلات و اختلافات زندگی بخصوص بین مادر و پدر رو بخوبی نشان داده و فرزندانی که برای فرار از اینکه مانند مادرشان مورد ظلم واقع بشوند، سعی دارند تا به روش دیگری زندگی کنند و دنبال بدست اوردند استقلال مالی و …

خلاصه رمان نقش نگار

جعبه خالی را کنار میز گذاشتم و با لذت و لبخند به اطرافم نگاه کردم..به اتاقی که میز مشترکی با مهندس بختیاری داشت .مرد با مزه ای که همه فکر و ذکرش دختر کوچولویش بود… صندلیم را به قفسه بندی چوبی پر پرونده پشت سرم نزدیک تر کردم .سرم را به سمت چپشم چرخاندم به سمت پنجره ی کوچک که میشد از آن شهر دود زده را تماشا کرد… نگاهی دوباره به میزم کردم . گلدان کاکتوس کوچولویی که نگین دیشب هدیه داده بود را برای بار دهم جا به جا کردم..حس خوبی داشتم

تنها جای مستقل زندگیم…تنها نقطه مستقل من در تمام عمرم تخت خوابم بود بعد هم صندلی های دانشگاه..اما اینجا واقعا میز من بود.جایی که با وجود اینکه از تصاحبش فقط ساعت میگذشت به آن تعلق خاطر داشتم. تلفن روی میز زنگ زد منشی بود که میگفت مهندس حقیقی می خواهد من را ببیند..دست دوباره ای به مانتویم کشیدم..باید چند دست مانتوی کار میخریدم این یکی خیلی کوتاه بود.. با تقه ای به در وارد اتاقش شدم..با دیدنم لبخندی زد _بفرمایید تو.. ته لهجه با مزه ای داشت…

با اشاره دستش روی مبل رو به روی میزش نشستم.. _چند سالته؟ جا خوردم.:. .. _ببخشید هنوز فرصت نکردم مدارکت رو بخونم.. واقعا دروغ نبود که از این جمله اش سر خورده شدم ..چون این فقط به یک سمت میرفت..بازهم من زیر سایه عرفان بودم..تمام حس زیبای استقلال آن میز چوبی گردویی رنگ پرید… فکر میکنم متوجه تغییر حالتم شد که با تک سرفه ای من را متوجه خودش کرد؛نگاهش کردم..چشم های سبز جالبی داشت.. _می دونم تجربه کاری نداری..راستش رو بخوای اولین کسی هستی که به شکل کار آموز وارد این شرکت میشی ولی اگر تجربه خوبی باشی احتمالا آخری نخواهی بود پس شده برای نسل بعد تمام تلاش خودت رو بکن

این بار دستم را محکم تر روی دسته ی مبل فشار دادم..بی خیال ادب و احترام کاش میشد اتاق را ترک کنم و برم…بازهم منت وجود آن آدم و چیزی که عرفان اسمش را میگذاشت روابط مردانه ، روی سرم سایه انداخته بود .همان روابط وبده بستانهایی که به قول خودش ما زن ها بلد نبودیم… _شما دست من امانتی… این جمله دیگر واقعا خارج از تحملم بود…اما واقعا نمیدانستم چه بگویم؟…تمام اعتماد به نفس و شور دیروز بعد از ظهر و امروز صبحم پریده بود..

می دانستم به واسطه عرفان این جا هستم. اما انقدر تاکید مکرر روی این نکته و به خصوص تاکیدش به امانت تمام معادلات ذهنیم برای رهایی از این همه بند را بهم ریخت.. نگاهش کردم..جدی و پر جذبه داشت نگاهم میکرد _همیشه همین قدر ساکتی؟؟ نمی دانستم باید چه جوابی بدهم؟! ..میدانستم الان اگر خودم را ببازم دیگر هیچ وقت روی من حساب باز نمی کند کمی روی مبل جا به جا شدم …

رمان نقش نگار
3.9 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان نقش نگار
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راز
راز
2 سال قبل

رمان خوب به این میگن
همه چی سرجای خودش بود قصه ی خوب ،شخصیت‌های متفاوت ،با طرز فکرهای متفاوت

واقعا با غم نگار غمگین و با شادیش شاد میشدم

ممنون از نویسنده توانا و خوش فکر خانم پاکپور عزیز و سایت رمان بوک

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

رمان زیبایی بود.واکنش های شخصیت داستان نسبت به وقایع اتفاق افتاده،خوب به تصویرکشیده شده بود.
خسته نباشید به نویسنده عزیز🌹