رمان هم بند
عنوان | رمان هم بند |
نویسنده | عسل ظاهری |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 591 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان هم بند اثر عسل ظاهری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
یارا دختریست که سرنوشت عجیبش با جدایی پدر و مادرش شکل میگیرد و با بزرگ شدنش به خوانندگی روی می اورد، ولی از شانس بد دستگیرش میشود و بعد آزادی از زندان می فهمد که یک نفر …
خلاصه رمان هم بند
صبح آفتابی که از پنجره توی صورتم میخورد بیدارم کرد. با کرختی از تخت پایین رفتم و لباسام رو عوض کردم خودم و توی روشویی انداختم جلوی آینه ایستادم و صورتمو شستم تا همه آرایشا پاک بشن موهامو جمع کردم و جلوی تلوزیونی که روشن بود نشستم. مهراوه خونه نبود هر روز سرکارش میرفت. برنامه زندهی شبکه سه برام هیچ جذابیتی نداشت فقط تصاویر رو میدیدم و صداها رو نشنید میگرفتم. یاد حرفای مهراوه افتادم با خودم فکر کردم برم خونه خودمون تا ببینم چخبره بلند شدم و راه اتاق رو در پیش گرفتم. اجازه
ندادم پشیمون بشم فوری در چند دقیقهی کوتاه آماده شدم. با برداشتن گوشیم از خونه خارج شدم. کلید لازم نبود تا شب اونجا بودم اون موقع حتما مهراوه خونه بود در و برام باز کنه. خیابون شلوغ بود و به زور برای خودم راه پیدا کردم پیاده رفتن و دوست نداشتم ولی خب وقتی نباید پولی خرج کنم بایدم دوست داشته باشم. همهش سنگینی نگاهی رو حس میکردم درست بعد آزادی از زندان انگار هیچی برام عادی نبود. فکری توی سرم به صدا در اومد از اولش چی زندگی تو عادی بوده؟ اگه شانس داشتی مثل بقیه میخوندی
و وقتی دلت میخواست میرفتی به کشور دیگه برای کسب درآمد ولی یه حسی بهم میگفت توی این زندگی اولش باید نشه که شدن برات شیرینی خاصی داشته باشه نزدیک خونمون شدم دوباره دلم گرفت. کاش پدر و مادرم از هم جدا نمیشدن و اینجا میموندن بهم آرامش میداد زنگ در و زدم و بی هیچ حرفی باز شد. با آسانسور بالا رفتم در ورودی خونه باز بود. وارد خونه شدم و به زن بابام که داشت کتاب میخوند سلام کردم. سرش و بالا گرفت عینک مربعیش رو جا به جا کرد و جواب داد: سلام خوش اومدی بیا بشین …
- انتشار : 06/02/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403