رمان هوای نفس هایت
عنوان | رمان هوای نفس هایت |
نویسنده | راضیه درویش زاده |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 840 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان هوای نفس هایت اثر راضیه درویش زاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ﺭﻭﮊﺍﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺼﻪ ﯼ ﻣﺎ ﻋﺎﺷﻖِ ﻓﺮﻫﺎﺩ هست، ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﺭﻭ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ، ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﻭﮊﺍﻥ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺣﺲِ ﺑﭽﮕﻮﻧﻪ ﺍست ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﻋﺚ میشه ﺭﻭﮊﺍﻥ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺰﻧﻪ و ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ چهار ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺩﺳﺖ تقدیر ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ رو به رو ﮐﻨﻪ، ﻫﻤﯿﻦ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺮﻭﻉ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ ﺭﻭﮊﺍﻥ ﻣﯿﺸﻪ …
خلاصه رمان هوای نفس هایت
“فرهاد” وارد خونه شدم. کلید ها رو روی میز وسط سالن انداختم. بی حال و خسته سمت پله ها رفتم همزمان کرواتم رو باز کردم. -فرهاد! سمت مامان برگشتم. -سلام مامان. خم شدم؛ گونه اش رو بوسیدم. -سلام پسرم. خوبی؟ -خوبم فقط خسته ام… مامان برم اتاقم. برگشتم که دستم رو گرفت. -صبر کن اول خبرم رو بدم، بعد برو. پوفی کشیدم. -باشه مامان بگو. لبخند پهنی زد و با ذوق گفت: -قراره هفته دیگه بر یم خونه خاله راحله. سری تکون دادم: -خوبه. روم رو از مامان گرفتم.اما یهو به خودم اومدم. صدای مامان تو گوشم پیچید: -قراره هفته دیگه بر یم خونه خاله راحله! جوری برگشتم که صدای گردنم بلند شد. با شک گفتم: -چی؟ مامان با حالت عادی گفت: -میر یم خونه خالت که بابات با شوهر خاله ات آشتی کنه. و در حالی که میرفت سمت
آشپزخونه گفت: -دیگه ز یادی قهرشون طول کشید. وا رفته به دیوار تکیه زدم. سرم رو پایین انداختم. “باشه فرهاد تمام هرجور که تو بخوای”. با قدم های بیجون از پله ها بالا رفتم. “اما فقط یادت باشه اونی که لیاقت نداره تویی نه من” وارد اتاق شدم. روی تخت نشستم. کلافه دستم رو تو موهام فرو بردم. “خیلی دور نیست که پشیمون میشی” سرم رو بالا آوردم. تو آیینه زل زدم. آروم لب زدم: -روژان! “روژان” کنار پنجره ایستادم. به بیرون خیره شدم. نمی دونستم این اتفاق رو چه جوری هضم کنم. اصلا می تونستم در مقابل فرهادی که خیلی نزدیکه دوباره ببینمش و محکم باشم. چه جوری بعد از چهار سال دوباره ببینمش. لبخند تلخی رو لبم نشست. یعنی با مینا به کجا رسید؟ شاید تا الان ازدواج کرده یا حتی بچه دارن تو این چهار سال مامان و
خاله هیچوقت ارتباطشون رو خراب نکردن، می دونستم که تازه ترین خبرا رو مامان از خاله اینا داره اما نمی تونستم بپرسم. شاید می ترسیدم که بگه با مینا ازدواج کرده. بعضی وقتا از این همه حماقتم بدم میاد. با اینکه فرهاد بدترین ضربه رو بهم زد؛ ولی بعد از این همه سال از حسم به فرهاد کم نشده. خیلی وقت ها پیش میاد که واقعا از فکر کردن بهش خسته میشم. دلم میخواد یه معجزه بشه و من یک شب بخوابم و روز بعد اصلا فرهاد نامی تو ذهنم نباشه. اما شاید به روز یا شاید به ساعت نمیکشه که از خواستم پشیمون میشم. و دلم میخواد بیشتر از قبل بهش فکر کنم. پوزخندی رو لبم نشست. -من کجام و اون کجا؟ دستی روی شونم نشست. برگشتم. روژا با نگاه غمگین بهم خیره شده بود: -خوبی؟ دستش رو گرفتم. -آره خوبم. روی تخت نشستم، کنارم نشست. دستم رو تو دستش گرفت.
- انتشار : 07/08/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
من خوشم اومد نویسنده الکی همه چیزو کش نداده بود