رمان پاییز بلند
عنوان | رمان پاییز بلند |
نویسنده | ILoveTaylor |
ژانر | عاشقانه، اربابی |
تعداد صفحه | 1810 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان پاییز بلند اثر ILoveTaylor به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان در مورد دو خان است که دو دِه رو جداگانه اداره میکنند، بیشتر دور محور برادر زن یکی از خان ها رقم می خورد که عاشق برترین و زیباترین دختر ده (ستاره) میشود، همه پسرهای ده برای به دست آوردن ستاره به رقابت میپردازند، اما از وقتی که برادر زن خان (فرخ) پا پیش میگذارد بخاطر ارباب بودنش تمام پسرها عقب میکشند و آه حسرت را بر دل آن ها جا میگذارد… ولی همیشه میگویند دست بالا دست بسیار است… آمدن پسر جوان و جذاب به عنوان معلم ده که در اصل تک پسر دکتر ده بود، تهدیدی میشه برای فرخ که خود رو صاحب اختیار ستاره میدونست …
خلاصه رمان پاییز بلند
در طرف دیگر ده روی تخته سنگ کنار جوبیاری که آبی زلالی از اون میگذشت، دختری پشت به خورشید نشسته بود حرکت آب رو نگاه میکرد، بوی علف های خودرو، همراه با وزش بادو سکوتی که بر پیرامونش حاکم بود او را در رخوتی خوش فرو برده بود، برای لحظاتی فراموشی رو جایگزین افکار گوناگون کرد و خنکای آب رو بر چهره نشاند. با سر و صدای دخترانی که برای آمدن به لب چشمه از همدیگه سبقت میگرفتند به خودش اومد و به همراه آن ها صورت آشنایی قدیمی دوستش گلناز رو دید، گلناز از دیدن ستاره خوشحال
شد و در کنار او لب چشمه نشست. وقتی دختران با هم لب چشمه بودند شاد و سرحال با هم گپ میزدند و روز خوبی رو برای خود به خاطر میسپردند، ستاره و گلناز غافل از دور و بر خود با همدیگه حرف میزدند و حواسشون به اطراف نبود اما… از پشت درختان روبرو دو چشم پر شرر و آتشین، مملو از عشق، ستاره رو تماشا میکرد و از این همه زیبایی در شگفت بود، او کسی جز فرخ برادر زن خان نبود. از وقتی ستاره رو دیده بود یک دل نه صد دل عاشق اون شده بود و هر روز پشت همین درختا به کمین مینشست و تماشاگر این
همه زیبایی میشد، فرخ چند باری به وسیلهی دختران ده از جمله گلناز، خواسته بود که از ستاره درخواست ازدواج کند و ستاره هم بارها با پیام متقابل جواب رد به او داده بود، ولی فرخ دست بردار نبود و میخواست به هر قیمتی که شده این الههی زیبایی رو بدست بیاره، برای همین روزهای بی شماری رو بر این خواستش پا فشاری کرده بود، ولی از طرف ستاره همیشه رد میشد، تا اینکه خود تصمیم گرفت پا پیش بگذارد و ستاره را حتی اگه شده با زور از آن خودش داره کند… اون روز ستاره برای بردن آب لب چشمه اومده بود، در این وقت …
- انتشار : 21/08/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403