رمان پسر آسمان سوار
عنوان | رمان پسر آسمان سوار |
نویسنده | محمد صنوبر (نویسنده انجمن رمانبوک) |
ژانر | اجتماعی |
تعداد صفحه | 30 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان پسر آسمان سوار اثر محمد صنوبر (نویسنده انجمن رمانبوک) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
این ماجرا مربوط می شه به یک شخصی به اسم دکتر رابینسون. که توی یک آزمایشگاه مرموزی کار می کنه و طی انجام یک کشفیات فوق العاده ای ، به یک موجودی تبدیل می شه، که میتوان اون و به یک قهرمان بزرگی تشبیه کرد …
خلاصه رمان پسر آسمان سوار
رابینسون در ذهن خود کلنجار می رود که این وقت شب، دکتر سوسنار او را برای چی و چه کار می خواهد. ولی ذهنش را مخدوش نمی کند و از خانه خارج می شود و بعد از سوار شدن در ماشین به طرف آزمایشگاه می رود بعد از مدتی می رسد و ماشین را یک جا پارک می کند. همان لحظه در کمال تعجب همه جا را تاریک میبیند قدم زنان در سالن راه می رود و در همان حین دکتر سوسنار را صدا میزند. اما خبری از او نبود یک دفعه یک ضربه ی شدیدی به پشت سرش میخورد بیهوش می شود.
بعد از چند دقیقه به هوش میاید و ناگهان خودش را در اتاق آزمایشگاه میبیند که به یک تخته ی فلزی عجیبی بسته شده بود می خواهد خودش را از بند رها کند که یکدفعه دکتر سوسنار کنارش می ایستد و با یک لحن تمسخر آمیزی می گوید: سلام به مهمونی من خوش اومدی امیدوارم از این کارم زیاد دلخور نشی. همان موقع رابینسون با شدت عصبانیت می گوید: منظورت از این کارها و رفتارهات چیه؟ مگه من چی کارت کردم؟ در همان موقع دکتر سوسنار یک لبخند میزند و میگوید: به زودی میفهمی.
بعد به طرف سیستم آزمایشگاه می رود و یک دکمه ای را فشار می دهد. بعد به صورت اتوماتیک تخته ای فلزی حرکت میکند و به یک قسمت دیگه میرود دکتر سوسنار آمپولی را بر میدارد و به سمت رابینسون می رود و می گوید: می بینی؟ این ها همش دستاوردهای خودته و باید روی خودت آزمایش بشه چون این قانون یک آزمایشگاهه… بعد آن را به گردن رابینسون میزند رابینسون درد شدیدی را حس می کند و سپس توی وجودش یک تغییراتی پدید میاید. بعد از چند ثانیه به یک پلنگ انسان نما
تبدیل می شود و از کسلی بی حرکت می ماند. همان لحظه دکتر سوسنار وقتی که میبیند چیزی که می خواست شد با خوشحالی به طرفش می رود و با تحقیر می گوید: -خیلی خوب تو حالا مال منی دیگه رابینسون نیستی. یک پیگا هستی پلنگ انسان نما، در همان موقع یک دفعه رابینسون صدای دکتر سوسنار و می شنود و عصبانی می شود و چشم هایش را باز می کند و با یک حرکت از آن تخته فلزی خودش را رها می کند و با دستانش گلویش را میگیرد و فشار می دهد. او هیچ تسلطی به خودش نداشت و…
- انتشار : 08/12/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403