رمان چلچله

عنوانرمان چلچله
نویسندهستاره شجاعی مهر
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه666
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان چلچله اثر ستاره شجاعی مهر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان

نیکا که برای ادامه تحصیل به سنگاپور رفته آنجا با پسری خارجی به اسم سمیر آشنا می شود و مدتی بعد به هم دل می‌بندند! نیکا بدون اجازه خانواده و پنهانی با او ازدواج می‌کند غافل از اینکه …

خلاصه رمان چلچله

نکات مهم کتاب را در چند برگه آچهار یادداشت کردم و در قفسه کتاب هایم قرار دادم. کتاب را قبل از گذاشتن در کیفم باز کردم و از صفحه ای که شماره اش را حفظ بودم کاغذ سمیر را برداشتم. خمیازه‌ ای کشیدم و چشمانم از زور خستگی می‌خواستند بسته شوند. آنا زودتر خوابیده بود اما مارتا و دلارام درس می‌خواندند. بالای تختم رفتمو دراز کشیدم. گوشی موبایلم را در دست داشتم و فکری مانند موریانه ذهنم را می‌خورد. می‌خواستم قبل از خواب به سمیر پیام بدهم و بگویم فردا ظهر کتاب را برایش می‌برم اما فکر

کردم شاید درست نباشد. من که به او گفته بودم روز بعد برایش می‌برم پس لزومی به پیام دادن نیست. کلنجار رفتن با خودم و احساسی که تلاش می‌کرد به عقلم غلبه کند فایده ای نداشت. گوشی را به دست گرفتم و شماره‌ی سمیر را وارد کردم و بعد قسمت پیام ها رفتم. انگشت شستم را بین دو دندانم گذاشتم و چشم بستم. با کمی تاخیر پلک هایم را باز کردم و برایش یک پیام فرستادم سلام فردا ساعت ۲ ورودی دانشگاه باشید کتاب رو میارم. و اضافه کردم: فردا کلاس ندارم فقط بابت دادن کتاب میام. نمی‌دانم چرا این جمله‌ی

آخر را نوشتم شاید دوست داشتم سرش منت بگذارم. هرچه منتظر ماندم جوابی از طرف سمیر نیامد. از دست خودم کلی حرص خوردم و احساس سرافکندگی کردم. حقش بود فردا به دانشگاه نمی‌رفتم و کتاب را نمی‌بردم! افسار دلم را نمی‌ توانستم کنترل کنم. خوب می‌دانستم چقدر دلم می‌خواهد فردا ظهر از راه برسد و سمیر را به بهانه‌ی همین کتاب پس دادن ببینم. گوشی را با حالی گرفته کنار بالشتم کنج دیوار گذاشتم و پتویم را تا زیر گلویم بالا کشیدم. چشمانم را بستم تا بخوابم. اما نور لامپ روشن اتاق نمی‌گذاشت من بخوابم …

دانلود رمان چلچله
0 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان چلچله
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
fateme
fateme
1 سال قبل

بهتره اسم این رمان رو میذاشتین یک احمق.

شیما
شیما
1 سال قبل

ببخشید این یک نظر کاملا شخصیه ولی این قلم رو دوست نداشتم
با آرزوی پیشرفت