رمان کابوس پر از خواب
عنوان | رمان کابوس پر از خواب |
نویسنده | مریم سلطانی |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 1325 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان کابوس پر از خواب اثر مریم سلطانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
حنا تمام تلاش خود را کرده و گلخانه ای که با کمک برادر ناکامش (امیرعلی) برایش برنامه ریزی کرده بوده اند را به ثمر برساند، رضایت مادرش به بخشش قاتل امیرعلی و بستن پرونده ی او دلخوری حنا را به وجود آورده و در همان حین سنگ اندازی برادر دیگرش (حمید) در راه افتتاح گلخانه اش باعث می شود تا حنا تنهای تنها در راه اهدافش قدم بردارد و …
خلاصه رمان کابوس پر از خواب
طول گلخانه را تا سر خیابان یک نفس دویدم و درست ده دقیقه ای بعد در حالی که با تشویش به بیرون زل زده بودم، به قراری که فقط چند دقیقه به آن باقی مانده بود فکر کردم. در دلم خدا خدا می کردم خانه همانی باشد که می خواهم و معامله بدون هیچ سروکله زدنی جوش بخورد. حقيقتاً حوصله گشتن و دهان به دهان گذاشتن اینو آن را نداشتم. حتی در این موقعیت برایم جا و مکانی که دیشب سودابه از خوبی آن گفت چندان هم مهم نبود. با اوضاع اکنونم من فقط دنبال یک سرپناه بودم تا خودم را از این
شرایطی که حمید برایم فراهم کرده بود نجات دهم اوضاعی که هر چه به آن نگاه می کردم چندان هم جالب به نظر نمی آمد و من دقیقاً لبه ی آن پرتگاهی ایستاده بودم که حمید خواهانش بود اگر اوضاع نابه سامانم تا چند روز آتی به همین منوال طی میشد. نگاه مضطربم را از بیرون گرفتم و تلفنم را که در حال زنگ خوردن بود جواب دادم. _الو پونه تو راهم میرسم تا یه ربع ده دقیقه ی دیگه. -شاهد کلاسش تا پنج دیقه ی دیگه تمومه. من خیلی بتونم سرشو با حال و احوال و حرف گرم کنم پنج دیقهس حنا.
بعد کلاسش عجله داره زود میره. _دستم به دامنت پونه یه کاریش بکن. -مگه من نگفتم زود راه بیفت؟ -ماشینم دست مرتضی بود مجبور شدم ماشین بگیرم. _ای مرده شور اون غول بیابونی رو ببره به راننده بگو گاز بده. حنا شاهد بره ما دیگه دستمون به هیچ جا بند نیست. امروز لیست کلاسای این هفتهش اومده. یعنی بیستوچهار ساعتی کلاس داره به خدا. -باشه. میگم توام معطلش کن پونه _زورمو میزنم. -مرسی. پونه گوشی را قطع کرد و من خودم را از روی صندلی کمی جلو کشیدم. -آقا میشه یه
کم گاز بدین؟ عجله دارم به خدا. راننده که مرد بی حوصله ای به نظر می رسید، جفت دستانش را طرف شیشه گرفت و گفت: راه میبینی شما بگو من گاز بدم ظهره خانوم خیابونا شلوغه. به جای او تلفنش را که کنار دستش به گیرهای متصل بود نگاه کردم و گفتم: تقريباً چند دقیقه ی دیگه میرسیم؟ نیم نگاهی به نقشه ی روی صفحه تلفنش انداخت و جواب داد. _زده یه ربع. کمرم را محکم به صندلی زدم و کلافه و پر بغض چشمانم را سمت شیشه بردم. دلم می خواست حمید را که خود مسبب این حال و احوالم بود خفه می کردم….
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 07/01/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403