رمان کسی می آید مریم ریاحی
عنوان | رمان کسی می آید |
نویسنده | مریم ریاحی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 419 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |


دانلود رمان کسی می آید اثر مریم ریاحی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
داستان دخترجوانی است به نام خورشید. خورشید در یک خانواده گرم و صمیمی زندگی می کرد. تو یک محله خوب و معتقد. خورشید عاشق دوست برادرش حسام بود. حسام جوانی بسیار آقا، نجیب، مومن بود که همه بهش اعتقاد داشتند و پشت سرش قسم میخوردند. خورشید از برخوردهای حسام متوجه شده بود که بهش علاقه مند است ولی هیچ وقت مستقیم بهش اظهار علاقه نکرده بود…..
خلاصه رمان کسی می آید
چه تابستان باصفایی بود شهریور آن سال…!
چه نوازش دلچسبی باد به صورت خورشید میداد.
یکچشمی نگاهی به نور انداخت و دوباره صورتش را توی بالش گم کرد… چه لذتی میداد صبحهای زود بیدار شدن از دست هجوم نور آفتاب…
صدای مامان مهری از طبقهی پایین میآمد… «خورشید… خورشید جان» گویا بیفایده بود ادامهی مقاومت… باید بلند میشد… سرش را از لای پشهبند بیرون آورد… چشمهایش را جمع کرد و آسمان را نگاه کرد… کلاغها همراه با گنجشکها یک کنسرت درست و حسابی اعصاب خرد کن به راه انداخته بودند…
خورشید یواشکی سر بلند کرد و نگاهی به پشتبام همسایهی بغلی انداخت… پشهبند آنها هم هنوز برپا بود… با خود گفت: «فکر کنم سحر هنوز خوابه… شاید محسن هم خوابیده باشه بجنبم تا محسن پیدایش نشده … اونوقت دیگه نمیتونم از اینجا خلاص بشم…»
فوری بالشش را زد زیر بغلش و از پشهبند بیرون آمد… دوباره آسمان را نگاهی کرد بیمزاحمت هیچ سقفی آسمان نزدیکتر بود. و زیباتر…، نگاهی سرسری به دوروبرش انداخت و با سرعت خودش را به در پشت بام رساند… موهای بلندش فرخورده بود و لوله لوله دورش پخش و پلا بودند… به محض باز شدن در، بوی عطر چای بینیاش را پر کرد… پلهها را بهنرمی پایین آمد و سری به آشپرخانه زد… مامان مهری: چه عجب…!! ظهر شد دختر!! مگه نمیدونی چهقدر کار داریم خب بجنب دیگه…
- انتشار : 05/02/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403
ارزش خوندن و داره پر از حس های دخترانهس
فوق العاده بود