رمان گلاویژ
عنوان | رمان گلاویژ |
نویسنده | شبنم کرمی |
ژانر | عاشقانه، معمایی |
تعداد صفحه | 2037 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان گلاویژ اثر شبنم کرمی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
محسن پسر ناپدری گلاویژ به او علاقمند است و برای راضی شدن او به ازدواج با خودش دست به هر اقدامی میزند، که چهارسال کابوس را برای گلاویژ بهمراه دارد، ولی گلاویژ راضی نمیشود و اکنون که گلاویژ با عماد نامزد کردند محسن برای انتقام شکستی که خورده عکسهایی از گلاویژ به عماد نشان میدهد که …
خلاصه رمان گلاویژ
من موندم و خانواده ای که خانواده ی من نبودن! برزو پیرتر شده بود و محسن هم بزرگ شده بود! از همون بچگی با من لج بود.. همیشه عذابم میداد و روزایی که مادرم خونه نبود کتکم میزد.. هر چه بزرگ ترمیشدم اخلاق و رفتارهای محسن هم عوض میشد.. گاهی مهربون میشد و دست محبت به سرم میکشید.. اما بعدها فهمیدم دست هایی که میکشید بوی محبت نداشت… کم کم متوجه شدم محسن به من نظرداره و متاسفانه برزو هم از این موضوع باخبره!
وقتی با مخالفت شدید من مواجه شدن با زور کتک و مشت لگد مجبورم کردن با محسن نامزد کنم! از همون بچگی باتموم وجودم ازشون متنفر بودم و ازدواج با محسن مساوی بود با مرگ من سال به اجبار نامزد محسن بودم چون سرپناهی نداشتم که از اون خونه لعنتی فرار کنم.. همه ی عذاب ها و کتک هارو تحمل کردم چون من کسی رو نداشتم که بهش تکیه کنم وپناه ببرم! تحمل کردم تا اون روز آخر.. روز کزایی ونفرین شده ای که خونه رو ترک کردم..
روزی که عاقد آورده بودن که منو به زور زن محسن کنن.. بی اراده دستم به لیوانم قفل و مچاله شد.. بدنم شروع به لرزیدن کرد!!! صبح اون روز محسن اومده بود توی تختم و ازم درخواست هایی داشت.. وقتی دید مخالفت شدید میکنم، اول کتکم زد و بعد واسه تموم کردن کار خودش با عاقد هماهنگ کرد واسه خوندن خطبه عقد!! نمیتونستم زن محسن بشم.. همون روز بدون برداشتن حتی یک دونه لباس بدون برداشتن کیف دستی یا حتی یک قرون پول از خونه فرار کردم..
رفتم ترمینال.. مقصدمو نمیدوستم فقط میدونستم باید از اون شهر فرار کنم تا دست محسن و برزو بهم نرسه! نگاهم به طرف بهار که آماده ی رفتن شده بود کشیده شد… همونجا بود که با این فرشته آشنا شدم.. توی ترمینال دختری رو دیدم که با دوست های دانشگاهش واسه عکاسی به سنندج اومده بودن. روی یکی ازصندلی های ترمینال نشسته بودم.. سرمو به عقب تکیه داده بودم و چشم هامو بسته بودم که نور فلش دوربین توی چشمم زده شد!! باعث شد با ترس چشم هامو باز کنم! ترسیده زیرلب زمزمه کردم …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 07/05/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403