رمان یاسمین
عنوان | رمان یاسمین |
نویسنده | مرتضی مودب پور |
ژانر | غمگین , عاشقانه , طنز |
تعداد صفحه | 1077 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |

دانلود رمان یاسمین اثر مرتضی مودب پور به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون ویرایش شده با لینک مستقیم رایگان
پسری بنام بهزاد عاشق دختری به اسم فرنوش میشه ، بهزاد پسری فقیر و دانشجوی پزشکیست و فرنوش دختری خوشگل و بسیار پولدار و پسرخاله ش یکی از خواستگارای او و خودش رو نامزد فرنوش میدونه اما از اونجایی که فرنوش عاشق بهزاده ، تا اینکه مادر فرنوش که مخالف ازدواج این دو بوده از بهزاد میخواد که به دیدنش بیاد و اونجاست که از بهزاد میخواد که بگذاره فرنوش با پسر خاله ش ازدواج کنه و …
خلاصه رمان یاسمین
جمعه به جمعه یه تومن پونزده زار می دادیم و می رفتیم سینماو اون فیلمی رو كه دوست داشتیم می دیدیم و سر راه چهار تا سیخ جگر می گرفتیم و می خوردیم و نوش جون زن و بچه مون می شد می چسبید به تن مون ! كاوه – حالا دل ما رو اب نكن با اون دوره جوونی ات . چهار تا بستنی بده ، خبر مرگمون لیس بزنیم بریم دنبال بدبختی و بیچارگی ها مون! فروشنده زد زیر خنده و گفت : همه تون مهمون خودمین! همینكه منو یاد جوونی ام انداختین یه میلیون واسه ام ارزش داشت !
چند وقتی بود كه خنده رو لبام نیومده بود . بچه ها براش كف زدن و هورا كشیدن كه روزبه گفت : بچه ها ببینین این كاوه رو ! یاد بگیرین . اینطوری پولدار می شن ها ! كاوه – یارو هنر پیشه خارجی ، یه ساعت و نیم تو فیلم هزار دفعه ملق میزنه تا دوبار مردم خندشون بگیره یه میلیون دلار بهش پول می دن . حالا یه ساعته دارم متصل شما رو می خندونم ، چهار تا بستنی نصیبم شده ! اینم حسودی داره ؟ خلاصه اون روز با بچه ها خیلی خندیدیم . آخرش كاوه به زور پول بستنی ها رو داد
با اینكه صاحب مغازه نمی خواست ازمون پول بگیره . وقتی از بچه ها خداحافظی كردیم ، دوتایی بطرف خونه راه افتادیم . كاوه – بیا ! دلت خنك شد ؟ اگه با ماشین فرنوش خانم رفته بودیم ، هم من گیر این قوم ظالم نمی افتادم و هم تا رسیده بودیم در خونه ، فرنوش رو واسه ات خواستگاری كرده بودم ! بابا جون ، تو كه زندگی منو می دونی . آخه من كجا و فرنوش خانم كجا ؟ تموم زندگی م رو كه بفروشم پول بنزین ماشین ش نمی شه ! از تو چه پنهون ، از اولین بار كه امسال تو دانشكده دیدمش ، عجیب فكرم رو بخودش مشغول كرده ! واقعاً دختر قشنگیه ! خیلی م سنگین و با وقاره
ولی خب آدم نباید زیاد به حرف دلش گوش كنه . اینطوری بهتره . آرزوی محال نباید داشت . حتی رویای آدم هم باید در حد خود آدم باشه ! كاوه – یعنی چی ؟ مگه دست خود آدمه ؟ آدم وقتی از كسی خوشش بیاد ، خوشش اومده دیگه ! – آره . اگه اون آدم ، یكی مثل تو باشه . آره امثال شماها تو یه طبقه این . كاوه – بجان تو اگه ما تو یه طبقه باشیم ! اون خونه اش جایی دیگه س ، مام خونه مون جایی دیگه س …
- انتشار : 17/04/1398
- به روز رسانی : 20/09/1403
من هیچ وقت بخاطر یه رمان احساساتی نمیشدم اما این اولین و آخرین رمانی بود که تا بحال بخاطر داستانش گریه کردم واقعا خیلی دلم گرفت
فکر نمیکردم اینجوری تموم بشه
من این رمانو تو چهارده سالگی خوندم،الان بیست سالمه،و برای بار چندم میخوام ک بخونمش
در یک کلام،فوق العادس!
من خیلی رمان ها ولی تا به حال به اندازه این رمان گریه نکرده بودم!خیلی از قسمت ها واقعا خودمو تصور میکردم که اونجا پیش هدایت نشستم و دارم به داستانشون گوش میدم….خیلی خوب بود:))
برای منی که تازه وارد ۱۵ سالگی شدم تجربه نادر و جذاب و همینطور غمگین بود و چون احساساتی هستم قطعا تا عمر دارم این داستان نه تنها از حافظه بلکه از کل وجودم پاک نخواهد شد….!
من هنوزم وقتی از این داستان یاد میکنم حق حقم میگیره چون تا عمق وجود نفوذ داره:)!
سلام من این رمان را سال ۷۸ یا ۷۹ خوندم دیگه بعد از رمان یاسمین هیچ رمانی برام جذابیت نداره
خیلی دلم میخاد با اقای مودب پور صحبت کنم.
کسی نمیدونه ایشون در انجمنی فعال هستن یا ن؟
خدایای من
وای که من سر یاسمن زار زدم
خداشاهده دو روز گریه میکردم
من این رمان رو دو سال پیش خوندم
گریه مال همه ست منتها مرد در چهار دیواری تنهاییش ترجیح میده گریه کنه و همین علتی بر قوی شدنش هست علتی بر اسم مرد بودنشه چه بسا که ضعیفو شکنندست زیر اون پوسته زخیمو کلفتش :)…
کدوم خواننده
من یقین دارم قسمتی از ابن رمان
واقعیه.مخصوصن در مورد آقای هدایت
چون ی خوننده زن تو دهه ۳۰ یا اویل با ماشین میره تو دره.
دو تا پزشک که هیچی از پزشکی حالیشون نبود !!! شخصیت بهزاد رو از یه آدم قوی یه دفعه نویسنده میزنه زمین خبری از درس و دانشگاهشون نبود ولی دانشجوی پزشکی بودن !اصلا درسهای عملی نداشتن اونقدر که پدر کاوه بیمارستان آشنا داشت اینا بی اطلاع بودن کلا . کاوه دکتر بود بهزاد دکتر بود ولی واسه باز کردن سرم بهزاد منتظر پرستار بودن 😂😂😂😂😂😂
خیلی حالمو خراب کرد، فقط همین….
کی میگه مرد گریه نمیکنه؟ خدا میدونه سر این رمان چقد گریه کردم
جزو اولین رمان هایی بودم که در سن کم شروع کردم به خوندنش حتی بعد از گذشت چندین سال اون حس تلخ با خودم دارم جوری که یک ثانیه هم اسم رمان یادم نرفته 🥺
واقعا عالی بود
اگه تحمله یه پایانه تلخو ندارید نخونید خب من خودمم جوری بودم که تا مدت ها یادش میفتادم تا دقیقه هایی غمگین بودم …
یادش بخیر ترم دوم دانشگاه شروع کردم به خوندندش انقد شیرین و دلچسب بود همیشه کنج فکرم به یادشم
چقدر عجیبه که آهنگی که با خودندن این رمان گوش میدادمم اتفاقی پلی شد
فریدون اسرایی (سلام)
قبلا این رمانو خوندم داستان جالبی داره و خیلی واسه من که احساساتی هستم ناراحت کننده بود کلی اشک ریختم ولی ارزش خوندنو داشت
خیلی دوسش داشتم خیلییی
نسخه سانسور شده هست؟ چون قبلا که از جای دیگه گرفته بودم و خوندم سانسور شده بود بعضی بخش هاش
غمگین ترین رمان قشنگ طنزی بود ک خوندم
خیلی عجیب بود لامصب🙂💔
یاسمین و پریچهر عالی بودن😍😭
خیلی غمگین بود خیلی
رمانهای آزیتا خیری رو بزارید تو رمان بوک.مثل شاخه نبات وکوچه دلگشا وهفت سنگ
راس میگیا😒
خیلی خوب بود دست درد نکنه آقای مودب پور حتما بخونید خیلی قشنگ بود توش از بهزاد و کاوه و مخصوصا آقای هدایت خوشم اومد خیلی قشنگ بود ممنون از سازندش دستش درد نکنه قشنگ تموم شد😭😭😭😭
راس میگه😭
نمیدونم چرا تمام رمان های اقای مودب پور یک شکل استن تمامش دو دوست که یکیش خیلی شوخ و دیگرش نسبتا پسر ارام و اخر داستان اصلا پسر داستان به دختر داستان نمیرسن
بهترین رمان که تا حالا خوندم این رمان اولین رمانی بود که من شروع کردم به خوندن کلی خندیدم اما اخرش خیلی بد تموم شد کلی گریه کردم🤕🤧
پیشتهاد میکنم بخونین