رمان یاس مجنون

دانلود رمان یاس مجنون اثر الناز محمدی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

یک اتفاق ساده باعث آشنایی هومن و یاسمین می‌شود، هومن در نگاه اول جذب دختر ستم دیده داستان شده، اما با دیدن تصویر نقاشی شده ای که یاس کشیده و پدر هومن آن را می‌بیند بخش پیچیده زندگی هومن و یاس آغاز می‌شود که تماما مربوط به گذشته است و رسیدن این دوعاشق را با وجود تعصبات خشک پدر یاسمین بهم سخت می‌کند …

خلاصه رمان یاس مجنون

هومن در فکر فرو رفت اما خیلی طول نکشید که با صدای پدرش سر بلند کرد و ایستادند. هرمز نگاهی به پسرها کرد و گفت: میری خونه خواهرت بابا؟ هومن لبخند زد: نه ولی اگه موردی هست برم! هرمز استغفاری زیر لب گفت و نگاهی به یقه‌ی باز پیراهن او کرد: اینا رو ببند بابا جان این هزار بار هومن یکی از دکمه های بالا پیراهنش را بست و گفت: زکات مالمو میدم بده. مگه بابا؟ هرمز سر تکان داد: با اصل و فرع خدام شیطنت می کنی بچه؟ همین کارا رو کردی که مادرت بدجور به فکر افتاده دیگه امشبو بیا حتما که باید اساسی

صحبت کنیم. -آخه بحثی نیست بابا که جدی صحبت کنیم ابروهای هرمز به هم نزدیک شد نگاهی به شایان کرد و گفت: نگفتی بهش؟ -گفت ولی.. -ولی شو خودت می‌دونی و مادرت دیگه تا تو باشی شیطنت نکنی. -بذارین حداقل شیطنتم جدی شه بعد سرب داغ حكم كن بابا! هرمز تسبیحش را در دست چرخاند و خنده‌ش را خورد: الله اکبر برو پسر سر به سر منه پیرمرد نذار فقط… اگه جایی رفتی به مادرت خبر بده که جایی کار دارم ولی میام خونه شایانم میاد. شایان فوری گفت: من معافم امشب کار دارم. شاهرخ که با موبایلش

حرف میزد؛ رسید و هومن احوال پرسی گرمی با شوهر خواهرش کرد. هرمز گفت: من با دامادم کار دارم شماهام خودتون به نتیجه برسین که کجا باشین. فقط هومن بابا به حسن سفارش کن بارای برنج رسید؛ بی خبرمون نذاره. من ندیدمش. شماره‌شم پیدا نکردم. هومن چشمی گفت و آن ها رفتند… به طرف ماشین ها می‌رفتند، هومن گفت: مامان از قبل می‌دونه امشب میای پس… -جون هومن خونه کار دارم فردا میام که شبشم با بچه ها یه دوری بزنیم. -امشب با من میای! با نچ شایان، هومن کمی نگاهش کرد و بعد لبخند …