کتاب به من بگو گورخر

دانلود کتاب به من بگو گورخر اثر آذرین وندرولیت علومی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

«به من بگو گورخر» با قالبی طنز، داستان ‌زنی جوان و ایرانی است که به‌عنوان آخرین وارث یک میراث ادبی مسئولیتی سنگین دارد. او تاجایی‌که می‌تواند کتاب می‌خواند و خاطرات سفری را که با پدرش داشته مرور می‌کند؛ گریز از جنگ ایران و عراق و گذر از کردستان و کاتالونیا به آمریکا…او به خاطر این اثر برنده جایزه “فاکنر” شد.

یادداشت مترجم:

این کتاب ترس محتسب خورده بود و جا در جا به دست خودم سانسور و باز همان متن شرحه به شرحه رفته بود توی پستوهای وزارت ارشاد به چنان دست اندازی افتاده که هیچ امیدی به انتشارش نبود. تا اینکه بزرگانی بسیار بزرگتر از من بیانیه ای دادند و جراتی به دلم افتاد تا متن را دوباره دست بزنم و همه جاهایی که در آورده بودم را اضافه کنم و توی اینترنت هوا کنم (به قول استاد قائد) که از من کمترین، دیگر بیش از این بر نمی آید توی این روزهایی که هرکسی به فراخور خودش کاری می کند …

خلاصه کتاب به من بگو گورخر

از وان که در آمدیم من و پدرم عباس عباس حسینی سالها بر پهنه گیتی گشتیم تا جایی را برای اندیشه کردن بیابیم. در نظر به حلزونهایی شبیه بودیم که بعد از باران پیدایشان میشود، کثیف زشت، باران زده، رمیده و وامانده از دنیا و این جوری شروع شد وقتی یک درخت را ریشه کن کردی دیگر مهم نیست چقدر تلاش می کنی آن را جای دیگر بکاری خاک هیچ کجا آن را نمیگیرد و هر بار می افتد. اینها همه نتایج غمبار به دنیا آمدن در جهانی بی مهراست.

بودلر جایی حرفی آورده که همۀ این حرف را در خود دارد: «انگار همیشه خوبم، حال اینکه نیستم. همین معنی را بعدتر که در ینگه زشت دنیا ساکن شدیم از پل استر خواندم انگار همیشه شادم حال اینکه نیستم انگار پیشگویی حال ما بود. وقتی به آن ینگه دنیای کذایی رسیدیم سالها از مرگ مادرم گذشته بود و از جاکن شدنمان از ایران، از سوز بادی که استخوان هایمان را برشته کرد و سرمایش تا ابد در دستهایمان ماند.

آکنده از تحسر و دریغ از ترکیه گذشتیم و پس از لندگی گرفت و گیر و کاغذبازی و جعل این مدرک و آن مدرک به مقصدمان بارسلونا شهر بمب رسیدیم جایی که پدرم امید داشت دیگر خود آموخته ها خودسران و خداناباوران را ببیند. بارسلونای هراسان که سالیان سال زیر ضرب کینه توزی کودکانه ژنرال فرانکو تحلیل رفته بود، او را هم دلزده و ناکام گذاشت و باز با به راه شدیم …