کتاب بیگانه
عنوان | کتاب بیگانه |
نویسنده | آلبر کامو |
ژانر | ادبیات داستانی، جنایی، فلسفی، ماجراجویی |
تعداد صفحه | 65 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب بیگانه اثر آلبر کامو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کامو از بنیان گذاران اگزیستانسیالیسم که فلسفه ای است که بر روی یگانگی و انزوای فرد، و تجربیات او در یک جهان خصومت آمیز و بی تفاوت تمرکز می کند. یک مرد بی تفاوت به نام مرسو را که با دیدی متفاوت و منحصر به فرد به اتفاقات اطرافش نگاه میکند و مرتکب قتلی میشود و در سلول زندان در انتظار اعدام خویش است. مرسو مردی است که، بی هیچ تظاهر قهرمانانه، حاضر است برای حقیقت جان دهد. او نمیخواهد زندگی را ساده تر کند، هرچه هست همان را میگوید حاضر نیست احساساتش را پنهان کند و جامعه فورا نسبت به او احساس تهدید میکند و همین تفاوت ظریف است که باعث میشود محکومش کنند …
خلاصه کتاب بیگانه
ریمون در اداره به من تلفن کرد گفت که یکی از رفقایش (راجع به من با او صحبت کرده بود) روز یکشنبه مرا به کلبه ییلاقی خود، نزدیک الجزیره دعوت میکند. جواب دادم با کمال میل حاضرم، ولی آن روز را به خانمی وعده داده ام. ریمون فوراً جواب داد که او را نیز دعوت میکند. زن دوستش از این که در میان یک دسته مرد تنها نخواهد بود خوشحال شد. خواستم فوراً گوشی را بگذارم. چون میدانستم رئیس از این که از شهر به ما تلفن بکنند خوشش نمیآید. اما ریمون خواهش کرد که کمی صبر کنم و گفت میتوانسته است این دعوت را غروب به اطلاع من برساند.
ولی میخواسته مرا از چیز دیگری هم مطلع بسازد و آن اینکه یک دسته عرب در تمام روز او را تعقیب کرده بودند که در میان آنها برادر رفیقه سابقش دیده میشده اگر امشب هنگام مراجعت او را نزدیک منزل دیدی، به من خبر بده. جواب دادم بسیار خب. اندکی بعد، رئیس مرا خواست و من در همان لحظه کسل شدم زیرا فکر کردم الان خواهد گفت کمتر تلفن کنم و بهتر کار کنم. اما او ابداً راجع به این مطلب صحبتی نکرد گفت درباره طرحی که هنوز قطعیت نیافته میخواهد با من حرف بزند. فقط نظر مرا درباره این مطلب میخواست گفت خیال دارد شعبه ای در پاریس باز کند
که کارهایش را در همان محل، و مستقیماً، با کمپانی های بزرگ رسیدگی کند و میخواست بداند که آیا من حاضرم به آنجا بروم؟ این کار به من اجازه میداد که در پاریس زندگی کنم و همچنین قسمتی از سال را به سفر بگذرانم. شما جوان هستید، و بنظر میرسد که این زندگی باید برای شما خوش آیند باشد. جواب دادم بله، اما حقیقهٔ برایم فرقی نمیکند. از من پرسید آیا برایم اهمیت ندارد که تغییری در زندگیام پیدا نمیشود، و به هر صورت زندگی هر کس با از آن دیگری یکسان است. و اصلاً زندگی من در اینجا بطور کلی ناخوش آیند نیست. او ناراضی مینمود. به من گفت …
- انتشار : 19/05/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403