رمان بازگشت طیطو
رمان بازگشت طیطو رمان بازگشت طیطو

رمان بازگشت طیطو

دانلود با لینک مستقیم 3 1
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان بازگشت طیطو
نویسنده
سروناز روحی (دختر خورشید)
ژانر
عاشقانه، اجتماعی
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
2588 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان بازگشت طیطو' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان بازگشت طیطو اثر سروناز روحی (دختر خورشید) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با لینک مستقیم

نگارین، مسئولیت زندگی خودش وخواهرش را به عهده دارد، او با در آمد کمی که از کار در یک پرنده فروشی بدست می اورد اموراتشان را می‌گذراند، از آنسو خاندان سرشناش و ثروتمندی با آمدن فرزند ارشدشان به وطن دچار یک دردسر بزرگ می‌شوند، مهندس (آزاد زرنگار) به محض اینکه بازگشت رقیبش را نزدیک می‌بیند، مهره هایش را آماده‌ مبارزه می‌کند و تمام تلاشش برای از میدان بدر کردنِ رقیب به کار می‌گیرد ...

خلاصه رمان بازگشت طیطو

به محض اینکه با کلید در را باز کرد، کیسه‌ی خریدها را همراه خودش به داخل کشاند، در را با پا بست و شال را به عقب فرستاد تا موهایش را از شر سنگینی پارچه‌ی سنگین و بافت، خلاص کند. گردنش خیس از عرق بود کیسه‌های خرید را روی کانتر گذاشت و کیف مشکی رنگ را به پشتی صندلی پشت کانتر آویزان کرد خواست دست هایش را توی سینک بشوید که صدای کلفتش در فضای مسکوت خانه پیچید: تا حالا کجا بودی؟ وحشت کرد، اما به روی خودش نیاورد، دستش را روی دل گذاشت، روی پاشنه چرخید و رو

به او که با حوله شیری و موهای خیس تماشایش می‌کرد گفت: سلام فکر می‌کردم خونه نباشی! لب‌ هایش را برچید و بینی اش را چین دادو گفت: دوست داشتی نباشم خونه؟! می‌خوای برم؟! مژده گاهی به سمتش برداشت و گفت: چه حرف‌ ها. معلومه که دوست دارم باشی.. یه وقت هایی یه چیزهای عجیب غریبی میگی... داخل آشپزخانه آمد و دست هایش را در جیب حوله فرو کردو گفت: خب.. -خب به جمالت. عافیت! یک لبخند یک طرفه نثارش کرد و گفت: خب! مژده دست در کیسه‌های خریدش فرو کرد، نایلون‌های

میوه و گوشت و بسته های ران مرغ و بال مرغ را در آورد و گفت: تونستی خوب استراحت کنی؟ -به کوری چشم داداشت، بد نبود. زهرخندی به لب آورد: بذار برسه بعد شروع کن. -رسیدن بخیر رو که دیشب خدمتش اعلام کردم! نکردم؟! مژده ریه هایش را پر کرد از اکسیژن. چند ثانیه لفتش داد و بازدمش را که خالی کرد گفت: دیشب نگاهش هم نکردی. -ناز بشه، دلخور شد؟ یک لنگه‌ی ابرویش را بالا داد و گفت: نه! سری تکان داد و گفت: خوبه خب؟! مژده رو به رویش ایستاد و با صدایی که سعى داشت تنش ایجاد نکند ...

باکس دانلود

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
smalove
smalove
1 سال قبل

رمان خوبی بود ممنونم

Mahta
Mahta
1 سال قبل

یکی از بهترین رمانایی بود که خوندم. میشه باهاش خندید و از ته دل گریه کرد. غیر واقعی نبود به نظرم . ما از واقعیت‌های اطرافمون به کتاب پناه می‌بریم

marjin
marjin
2 سال قبل

رمان جالبی نبود.قلم نویسنده بسیار خوبه اما موضوع رمان جالب نبود من نتونستم تمامش کنم خیلی گیج کننده غیر واقعی بود

...
...
2 سال قبل

این رمان واقعا عالی بود من هم باهاش گریه کردم هم خندیدم و هم دلم براشون ضعف رفت ازاد بینظره عاشقشم
واقعا به خانم روحی حسته نباشید میگم قلمشون مانا❤️

صادق هدایت