کتاب محاکمه
عنوان | کتاب محاکمه |
نویسنده | فرانتس کافکا |
ژانر | داستان |
تعداد صفحه | 172 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب محاکمه اثر فرانتس کافکا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
“محاکمه” یک رمان ادبیات کلاسیک است که توسط فرانتس کافکا نوشته شده است. داستان در مورد یک مرد به نام “جوزف ک” است که بدون هیچ دلیل قابل توجیهی، به اتهام جرمی که هرگز مشخص نمیشود، محاکمه و مجازات میشود. جوزف ک با تلاش برای پیدا کردن عدالت و رفع این اتهام، با سامانه قضایی غیرقابل فهم و پرچالش روبرو میشود. داستان به صورت طنزآلود و در عین حال تاریک و نگرانکننده است و به شدت بر سامانه قضایی و قدرت آن تأثیرگذار است. “محاکمه” یک اثر بسیار شناخته شده در ادبیات جهان است و همچنین به عنوان یک الگو برای دست آوردهای فلسفی، سياسي و اجتماعي خود در جامعۀ غرب شناختۀ شده است …
خلاصه کتاب محاکمه
حتماً کسی به یوزف ک تهمت زده بود چون بی آنکه خطایی ازش سرزده باشد یک روز صبح بازداشت شد آشپز صاحب خانه اش که همیشه ساعت هشت صبحانه اش را می آورد این بار پیدایش نشد. همچو چیزی پیش از این هرگز اتفاق نیفتاده بود . کمی دیگر صبر کرد و در این هنگام از بالشش خانم پیر خانه روبرویی را تماشا میکرد که انگار با یک جور کنجکاوی که از او هم دور می نمود به ک. خیره مانده بود. آن وقت دلخور و گرسنه زنگ زد یکباره تغی به در خورد و مردی که ک. هرگز در خانه ندیده بودش آمد .تو او باریک اندام و ورزیده بود.
رخت سیاه چسبانی تنش بود که به همه جور تا و چین و سگک و تکمه و یک کمربند مجهز بود، مانند رخت جهانگردها و از این رو بسیار بدرد خور می نمود، هر چند آدم نمی توانست درست بگوید که واقعاً به چه درد می خورد. ک در رختخوابش نیم خیز شد و پرسید: «شما کی هستید؟» اما مرد محلی به سؤال نگذاشت انگار هیئت ظاهرش توضیح لازم ندارد و تنها گفت: «شما زنگ زدید؟» ک گفت: «آنا بنا است صبحانه ام را بیاورد.» و بعد، خاموش و دقیق یارو را برانداز کرد و میکوشید سر در بیاورد که او کیست مرد دیرگاهی تن به وارسیش نداد، بلکه به طرف در روگرداند ولایش را باز کرد تا به کسی که از قرار پشتش ایستاده بود گزارش بدهد میگوید آنا بنا است صبحانه اش را بیاورد.»
قهقهه کوتاهی از اتاق بغلی در جواب آمد؛ و جوری صدا کرد که پنداری چند نفر با هم خندیده بودند. اگر چه ممکن نبود که بیگانه از خنده به چیزی پی برده باشد که پیش از این نمی دانست حالا طوری که انگار خبری را گزارش میکند به ک. گفت: «نمی شود.» ک فریاد زد که عجب حرفی و از رختخواب بیرون پرید و تندی شلوارش را پا کرد. «باید ببینم تو اتاق بغلی کی ها هستند و خانم گروباش برای همچو رفتاری چه توضیحی دارد به من بدهد.
با این همه فوراً به فکرش آمد که نمی بایست این را بلند میگفت و با این کارش به نحوی حق بیگانه را بر پاییدن خودش تصدیق میکرد. اما عجالتاً این به نظرش مهم نمی نمود.
- انتشار : 11/03/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403