کتاب والس خداحافظی
عنوان | کتاب والس خداحافظی |
نویسنده | میلان کوندرا |
ژانر | تاریخی، فرهنگی |
تعداد صفحه | 259 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب والس خداحافظی اثر میلان کوندرا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب “موزه بی گناهی” اثر اورهان پاموک، رمانی است که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد. داستان این کتاب دربارهی یک موزهدار به نام کمال بکتاش است که در شهر استانبول زندگی میکند. او به دلیل علاقهای شدید به تاریخ و فرهنگ شهر، تصمیم میگیرد تا یک موزهای را بسازد که باعث حفظ تاریخ و فرهنگ شهر باشد. اما در طول ساخت موزه، کمال با مشکلات زیادی روبرو میشود. او با پلیدی و فساد در جامعه، خودسرانگاران و سرقتکنندگان روبرو میشود. همچنین، دختر جذاب و جذاب به نام إيلا، به زودي علاقمندي خود را به كمال نشان مي داد. این رمان، علاقمندان به تاریخ و فرهنگ شهر استانبول را به خود جذب میکند و در عین حال، به شیوهای زیبا و دلنشین، مسائل اجتماعی و سیاسی را نیز به تصویر میکشاند …
خلاصه کتاب والس خداحافظی
پاییز شروع میشود و درختها به رنگ زرد، سرخ و ارغوانی در می آیند؛ گویی گرداگرد شهرک ،آبگرم را در میان دره ای با صفا حریقی فرا گرفته است. زنها در میان ستونهای تأسیسات حمام می گردند و بر روی فواره چشمه ها خم میشوند. این زنها نازا هستند و امید بسته اند که در این آبهای گرم زایائی بیابند. در میان مشتریان اینجا عده مردان خیلی کم است، با اینحال مرد نیز دیده میشود زیرا این آبها علاوه بر اثرات سودمندی که بر امراض زنانه دارند برای قلب نیز مفیدند با اینهمه در برابر هر مشتري مذكر، نه مؤنث میتوان شمرد و این وضع دختر مجردی را که به عنوان پرستار در اینجا کار میکند و در حوض زنانی که برای درمان نازایی خویش آمده اند مشغول است دیوانه میکند.
روزنا در اینجا به دنیا آمده و پدر و مادرش نیز اینجا هستند. آیا هرگز از این مکان و از این ازدحام وحشتناک زنها خلاص خواهد شد؟ دوشنبه است و کار روزانه به پایان خود نزدیک میشود. همین مانده است که چند زن چاق را در حوله بپیچی روی تخت بخوابانی، صورتشان را خشک کنی و لبخند بزنی همکاران روزنا، که یکی زنی است روستایی و چهل ساله و دیگری بسیار جوانتر و لاغر از او می پرسند «خوب، میخواهی تلفن کنی؟ روزنا می گوید: بدم نمی آید.
چهل ساله میگوید: بیا، نترس!» و او را به پشت رختکنی جایی که کمد و میز و تلفن پرستارها آنجاست، می برد. زن لاغر از روی بد جنسی میگوید باید به خانه اش تلفن کنی و هر سه میزنند زیر خنده. وقتی خنده ها فرو میخوابد روزنا میگوید شماره تئاتر را میدانم مکالمه ناخوشایندی بود مرد همین که صدای روزنا را در تلفن شنید وحشت زده شد. زنها همیشه او را میترساندند؛ با وجود این، هیچکدام این حرفش را باور نمی کردند؛ و آنرا از خوشمزگیهای مردی می شمردند که دوست دارد خوشایند دیگران باشد …
- انتشار : 24/02/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403