کتاب ژاک و اربابش
عنوان | کتاب ژاک و اربابش |
نویسنده | میلان کوندرا |
ژانر | عاشقانه، نمایشنامه |
تعداد صفحه | 107 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان ژاک و اربابش اثر میلان کوندرا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
این نمایشنامه، به ماجرای دو مرد، ژاک و اربابش می پردازد؛ دو مردی که داستان و دلیل سفرشان تا انتها ناگفته باقی می ماند. ژاک و اربابش به منظور کاستن از رنج سفر، قصه هایی ها را برای یکدیگر تعریف میکنند و در کنارش، صحنه هایی از گذشته هر دویشان برای مخاطب به اجرا در میآید. کوندرا عامدانه از توصیف و تشریح جنبه های تاریخی زمان و مکان رویدادها امتناع میورزد. کتاب ژاک و اربابش از طریق دیالوگ های میان دو شخصیت اصلی و به تصویر کشیدن گذشته آن ها، به موضوعاتی چون نویسندگی و ماهیت خلق هنری میپردازد.
خلاصه کتاب ژاک و اربابش
ارباب: به من بگو اسب هایمان کجا هستند؟ ژاک: ارباب دیگر سئوال های احمقانه نکنید. ارباب: این مزخرف محض است مرد فرانسوی ای که از این سر تا آن سر فرانسه پیاده سفر میکند! آیا میدانی آن کسی که جرأت کرد داستان ما را بازنویسی کند کیست؟ ژاک: یک آدم ابله ارباب اما حالا که داستان ما بازنویسی نوشته شده دیگر نمیتوانیم هیچ چیزش را تغییر بدهیم. ارباب: مرگ بر تمام کسانی که جرأت میکنند آنچه را نوشته شده بازنویسی کنند به میخشان بکشید و روی آتش ملایم کبابشان کنید! اخته شان کنید و
گوش هایشان را ببرید پاهایم درد میکند. ژاک: ارباب، بازنویس ها هرگز نمی سوزند همه حرف هایشان را باور میکنند. ارباب منظورت این است که مردم حرف آن کسی را که حکایت ما را بازنویسی کرده باور خواهند کرد؟ زحمت خواندن کتاب اصلی و فهمیدن این را که ما واقعاً چگونه آدم هایی هستیم به خود نمیدهند؟ ژاک: ارباب، حکایت ما تنها حکایت بازنویسی شده نیست. هر آنچه تاکنون اینجا این پایین روی داده صدها بار بازنویسی شده است، و تاکنون هرگز کسی حتی فکر آنچه را که حقیقتاً اتفاق افتاده است به
سر راه نداده است تاریخ بشر آنقدر به کرات بازنویسی شده که دیگر خود مردم هم نمیدانند که کی هستند. ارباب: عجب، این وحشتناک است پس در این صورت آنها [تماشاچیان را نشان میدهد] باور خواهند کرد که ما حتی اسب هم نداشته ایم و مجبور بوده ایم که مثل آدم های خانه به دوش در سر تا سر داستانمان به زحمت راه بپیماییم؟ ژاک: [در حالی که تماشاچیان را نشان میدهد] آنها آنها همه چیز را باور خواهند کرد. ارباب: امروز سر خُلق نیستی. میبایست در مهمانخانه گوزن نر بزرگ میماندیم. ژاک: خب من که خیلی دلم می خواست …
- انتشار : 24/06/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403