کتاب تاوان

عنوانکتاب تاوان
نویسندهمیناتو کانائه
تعداد صفحه213
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک
کتاب تاوان

دانلود کتاب تاوان نوشته نویسنده میناتو کانائه pdf بدون سانسور

عنوان اثر: تاوان

پدید آورنده: میناتو کانائه

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 213

معرفی کتاب تاوان

تاوان” به قلم “میناتو کانائه” که فینالیست جایزه ی ادگار نیز بوده، داستانی هیجان انگیز و روانشناختی از ادبیات ژاپن می باشد. “تاوان” قصه ی چهار زن است که سرنوشت شان به وسیله ی یک روز وحشتناک در دوران کودکی آن ها، برای همیشه به هم گره خورده است. پانزده سال از آن روز کذایی سپری شده اما یک نفر می خواهد مطمئن شود که آن ها هرگز آن روز را فراموش نمی کنند. سائی، ماکی، اکیکو و یوکو زمانی که هنوز دختربچه بودند، فریب خوردند که دوستشان امیلی را با یک غریبه ی مرموز تنها بگذارند. و سپس آنچه در ذهن نگنجد اتفاق افتاد…چند ساعت بعد، یک جسد پیدا شده بود.

خلاصه کتاب تاوان

پس از اینکه مدتی به والیبال بازی کردن ادامه دادیم روی پله های جلوی در سالن ورزش و در سایه ی خنک نشستیم و شروع به صحبت کردیم که با اینکه تعطیلات تابستانی است ما را هیچ کجا نمی برند کاش حداقل خانه ی بابابزرگهایمان کمی دورتر بود امیلی گفته بود از هفته ی بعد به گوآم میروند. گوآم در آمریکاست؟ یا خودش یک کشور است به نام گوآم؟ نمیدانم… خوش به حال امیلی امروز هم لباس باربی پوشیده است تازه صورتش هم خوشگل است. میدانی که به چشمهای شبیه چشمهای امیلی چشم روباهی میگویند قشنگ است مگر نه؟ با اینکه هم پدرش و هم مادرش چشمهای درشت گرد دارند ولی چشمهای خودش روباهی هستند دامن کوتاهش هم ناز است و پاهای امیلی هم کشیده و بلندند مگر نه؟ از اینها بگذریم میدانید که امیلی از الان دیگر آن طوری میشود؟ آن طوری یعنی چطوری؟ هان، سائه واقعاً نمی دانی؟!

من برای اولین بار کلمه ی «قاعدگی را در آن زمان شنیدم سال بعد در مدرسه، یعنی پنجم ابتدایی، به دخترها این موضوع را می گفتند و مادرم هم هنوز این را نگفته بود خواهر بزرگتر هم نداشتم در میان خویشاوندمان هم دختری که از من بزرگتر باشد نبود و اصلاً حتی نمی توانستم تصوری از آن داشته باشم. ظاهراً سه نفر دیگر از خواهر بزرگتر و مادرشان چیزهایی شنیده بودند و انگار که این موضوع دانش بزرگی باشد برایم توضیح دادند که قاعدگی چیست قاعدگی نشان میدهد که بدنت دیگر میتواند بچه به دنیا بیاورد میگویند خون قطره قطره از بین پاهایت سرازیر میشود. واقعاً؟ یعنی امیلی دیگر میتواند بچه به دنیا بیاورد؟ آری همین طور است. خواهر یوکا هم؟ همین طور است یعنی مامان من که برایم لباسهای زیر جدید میخرد به این دلیل است که من هم شاید به زودی آن طور شوم؟ آری ماکی هم میگویند دخترهای درشت هیکل از سال پنجم آن طور میشوند ولی سائه تو از راهنمایی آن طور میشوی من شنیدم که در دبیرستان دیگر تقریباً همه آن طور شده اند. دروغ میگویی آخر هیچ دختری در راهنمایی نیست که بچه به دنیا آورده باشد این به این خاطر است که بچه درست نمیکند درست نمیکند؟،هان سانه یعنی واقعاً ممکن است کهندانی چطور بچه درست میکنند؟ آهان چرا میدانم ازدواج ای بابا نه چه میگویی؟ با یک مرد کارهای زشت میکنند. نگرانم که با این چیزهای احمقانه ای که مینویسم یک دفعه نامه را بردارم و پاره کنم و دور بیندازم… ما که حسابی غرق صحبت شده بودیم با شروع آهنگ گرین اسلیوز به خودمان آمدیم و فهمیدیم که ساعت شش شده است.

آکیکو این را گفت و ما هم گفتیم چون شب عید ابن هم هست دیگر برویم امیلی را هم صدا بزنیم و به خانه هایمان برگردیم در حالی که چهار نفری از حیاط عبور میکردیم برگشتیم و به پشت سرمان نگاه کردیم و دیدیم از زمانی که والیبال بازی میکردیم سایه ی سالن ورزش که بر روی زمین افتاده بود چقدر درازتر شده است. تازه برای اولین بار متوجه شدیم از زمانی که امیلی با آن آقا رفت زمان زیادی گذشته است و کمی نگران شدیم. استخر حصار آهنی داشت ولی در آن قفل نبود و فقط با سیمی آهنی که به دستگیره پیچیده بودند، بسته شده بود. فکر میکنم تا قبل از آن سال هر تابستان به همان شکل در را می بستند. از در ورودی پله ها را که بالا میرفتیم مستقیم به استخر میرسیدیم و آن انتها دو اتاقک رختکن بود. سمت راستی پسرانه و سمت چپی دخترانه بود در حالی که کنار استخر راه میرفتیم با خودم فکر میکردم که چقدر همه چیز ساکت است. در رختکن ها کشویی بود و مسلم است که قفل .نداشتند به نظرم ماکی که جلوتر از همه راه میرفت بود که در رختکن دخترانه را باز کرد در حالی که میگفت امیلی کار تمام شده است؟ در را باز کرد سپس سرش را کج کرد و با تعجب گفت: «هان؟» به این خاطر که کسی داخل رختکن نبود. آکیکو گفت: شاید کار تمام شده و امیلی به خانه برگشته است.» یوکا با عصبانیت گفت: پس بستنی چه؟ نکند امیلی تنهایی بستنی گرفته و خورده است.» و ماکی اضافه کرد: «بدجنس!» من به رختکن پسرانه اشاره کردم و گفتم ببینم داخل این یکی نیست؟ ولی هیچ صدایی از رختکن نمی آمد آکیکو بود که با بدخلقی و با پشت دست در رختکن پسرانه را باز کرد و :گفت: «نیست صدایی از آن نمی آید ببین به غیر از آکیکو ما سه نفر دیگر نفسمان را در سینه حبس کردیم و آکیکو که تعجب کرده بود رویش را چرخاند تا داخل رختکن را ببیند و جیغی کشید. وسط رختکن و بر روی کفپوش چوبی امیلی افتاده و سرش به سمت درب رختکن بود. ماکی با ترس صدا زد «امیلی» و به دنبال او بقیهی ما هم نام امیلی را صدا زدیم ولی امیلی که چشمانش باز مانده بودند یک ذره هم تکان نخوردماکی فریاد زد: «وضعیت بحرانی است!»

دیدگاه کاربران درباره کتاب تاوان
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها