کتاب تولستوی و مبل بنفش

عنوانکتاب تولستوی و مبل بنفش
نویسندهنینا سنکویچ
تعداد صفحه395
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک
تولستوی و مبل بنفش

دانلود کتاب تولستوی و مبل بنفش نوشته نویسنده نینا سنکویچ pdf بدون سانسور

عنوان اثر: تولستوی و مبل بنفش

پدید آورنده: نینا سنکویچ

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 395

معرفی کتاب تولستوی و مبل بنفش

نینا سنکویچ در کتاب تولستوی و مبل بنفش، از روزهاى سخت از دست دادن مى‌نویسد، از درد جانکاه فراق، از روزهایى که امید و یاس به هم گره خورده‌اند و زندگى بوى برگ‌هاى خشکیده را مى‌دهد.
کتاب حاضر، یادداشت‌های نینا سنکویچ از خاطرات «یک سال هر روز یک کتاب‌» اوست. این اثر در سال 2011 از طرف سایت گودریدز نامزد بهترین کتاب خاطرات و اتوبیوگرافی شد و قطعا هرکسی که به ادبیات پناه برده باشد، این کتاب را درک خواهد کرد…

خلاصه کتاب تولستوی و مبل بنفش

خواهرم چهل و شش ساله بود که از دنیا رفت در مدت کوتاه چند ماه بین تشخیص بیماری تا مرگش من برای دیدنش بین خانه ام در کنتیکت و نیویورک مدام در رفت و آمد بودم معمولاً با قطار می.رفتم این طوری میتوانستم کتاب بخوانم. آن موقع به همان علتی کتاب میخواندم که همیشه میخواندم برای لذت و برای فرار اما اکنون کتاب میخواندم فقط برای نیم ساعت یا کمی بیشتر تا حقیقت آنچه را که داشت بر سر خواهرم میآمد فراموش کنم او دچار کیسه صفرا شده بود سرطان به سرعت و بی رحمانه یماری سرطان او مطلع شدم.

پیشرفت کرده بود و ردّی از درد درماندگی و ترس از خود برجا گذاشته بود. همیشه در قطار یک یا دو کتاب برای آن ماری همراه خودم .داشتم بعد از این که از بیماری سرطان اون مطلع شدم، خشمگین و عصبانی در اینترنت به جست وجو -پرداختم همه کسانی که درگیر این بیماری میشوند همین کار را میکنند و در آنجا خواندم که مطالعه کتابهای طنز میتواند برای مقابله با بیماری مؤثر باشد کتابهای فراواقعی هم میتوانند در مبارزه با سلولهای اهریمنی مؤثر واقع شوند؛ مقاله هایی هم خواندم که در آنها توصیه میشد از خواندن هرگونه منابع مطالعاتی سنگین پرهیز شود. برای همین من برای آن ماری آثاری از وودی آلن و استیو مارتین و کلی رمان جنایی میبردم رمانهای جنایی معمایی به نحوی با مرگ در ارتباط اند و هیچ کدام از ما نمیخواست به مرگ فکر کند اما آن ماری همیشه رمانهای معمایی را برای خستگی در کردن و رسیدن به آرامش میخواند.

رمانهای جنایی معمایی برایش حکم آب نبات ودکا و وان پر از کف داشت. او عاشق رمانهای معمایی سرشار از جزئیات با فضایی پیچیده و طرحی مبهم بود حالا در این شرایط ا نداشت این جور کتابها را از او دریغ کنم اواسط آوریل یک روز یک کتاب معمایی برایش بردم که خودم هنوز آن را نخوانده بودم.

در مقام کسی که تاریخ هنر میداند او روز هایش را با بررسی انبوه متن ها و عکس هاو جزییات مربوط به معماری میگذارند. 

در قطار، کتاب خودم را کنار گذاشتم و کتاب معمای لاینحل” را گشودم. خیلی بامزه و پر از فضاسازی بود؛ فضای پرشوروحال فلوریدای جنوبی. ،داستان جک تگر، مطمئن بود که در چهل و شش سالگی خواهد .مرد خواهر من -باید -باید تا چهل و هفت سالگی زنده میم و من اجازه نمیدادم در این مورد هیچ شکی به دل راه دهد کتاب را مخفیانه و سریع خواندم و هرگز آن را به آن ماری ندادم که بخواند.

اما خیلی زود متوجه شدم که کتاب خیلی شبیه اوضاع و احوال ماست. آیا اگر مطمئن بودم که خواهرم به چهل و هفت سالگی نخواهد رسید به نیویورک نقل مکان میکردم تا به او نزدیکتر باشم؟ آیا همسر و چهار پسرم را در کنتیکت تنها میگذاشتم تا خودشان از خودشان مراقبت کنند؟ احتمالاً نه آن ماری میخواست مرتب مرا ببیند. من بین سه خواهر کوچکترین بودم؛ آن ماری بزرگترین و ناتاشا خواهر وسطی بود در تمام طول عمرمان همیشه آن ماری بود که به ما میگفت چه زمانی میخواهد دوروبرش باشیم یا اینکه برویم و ما هم به حرفش گوش میدادیم والدینی که ما را بزرگ کردند مهاجرانی بودند که به شهر اوانستون ۲۵ ایالت ایلینوی آمده بودند آنها برای یافتن فرصتهای جدید خانواده و دارو ندارشان را ترک کرده و به ایالات متحده نقل مکان کرده بودند ما خانواده متحد پنج نفره خودمان را تشکیل داده بودیم من و خواهرانم با اینکه کلی دوست و رفیق داشتیم بیشتر وقتها احساس غریبگی میکردیم خانواده ما با خانواده های دیگر فرق داشت خانۀ ما بیشتر از خانه های دیگران ،کتاب آثار هنری و گردوخاک داشت. هیچ فامیلی دوروبرمان زندگی نمیکرد عیدها و تعطیلات از پدربزرگ و مادربزرگ خبری نبود هیچ خاله و عمه ای نبود که گهگاه از ما مراقبت کند و دختر خاله یا دختر عمویی برای بازی نداشتیم والدین من لهجهٔ خارجى غلیظی در مورد پدرم حتی میشود گفت ترسناکی داشتند مادرم از همان زمانی که من برای اولین بار وارد مهدکودک ،شدم مشغول به کار بود؛ اوایل به عنوان دانشجو و بعدها به عنوان استاد تمام وقت .دانشگاه من و خواهرانم تنها بچههایی در محله بودیم که ناهار را در مدرسه میخوردیم و تنها بچه هایی در کل منطقه میدوست بودیم که با خودمان فلفل سبز خُرده شده و گلابی سفت قرمز با ساندویچ های نان سفید و توئینکی همراه می بردیم.

کتاب ها بخشی از زندگی خانوادهٔ من بودند و در همۀ اتاقها حضور داشتند والدینم هر شب برای ما و خودشان کتاب میخواندند. مادرم برای ما دخترها در اتاق نشیمن کتاب می.خواند من عاشق این بودم که روی فرش به پشت دراز بکشم و به سقف ترک خورده خیره شوم و به قصههای آرتورشاه و میزگرد گوش فرادهم سراً گاوین قهرمان مورد علاقه من ،بود اگرچه مطمئناً همین خود او بود که باعث شد بعدها پسرها را کنار بگذارم چون آنها در مقایسه با گاوین خیلی زود گول میخوردند لیدی برتیلاک” زیبا هر روز به گاوین نزدیک و نزدیک تر میشد اما گاوین هرگز تسلیم بوسه هایش نشد پسرانی که با آنها بزرگ میشدم بدون کمترین تلاشی تسلیم بوسههای من میشدند؛ تازه این نام و اعتبار من بود که در خطر بود نه آنها بعد از آرتورشاه نوبت به حیوانات کتاب باد در میان شاخههای بید .رسید بعد از ماجراهای سرزمین کملوت زندگی در دهات انگلستان کسل کننده به نظر میرسید. ماجراجویی های معروف موش کور و موش صحرایی در حقیقت فقط یک سری بدبیاری بودند و آخرین نبرد داستان، مرا به خمیازه انداخت؛ حملهٔ راسوها و یک وزغ لاغر مردنی نمیتوانست مرا به هیجان بیاورد تانها در حیاط کوچکمان این روند تا زمانی که به دبیرستان رفتم و یک دوست پسر آمریکایی پیدا کردم ادامه داشت بعد از ظهر یکشنبه ای بازی فوتبال تماشا میکردیم بازی سوپر بول بود. دن کرومر آن روز دلاورانه قواعد بازی را برای من و والدینم توضیح داد اما این آخرین باری بود که با من صحبت کرد.

دیدگاه کاربران درباره کتاب تولستوی و مبل بنفش
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها