رمان از کفر من تا دین تو
رمان از کفر من تا دین تو رمان از کفر من تا دین تو

رمان از کفر من تا دین تو

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان از کفر من تا دین تو
نویسنده
زینب حاجی زاده
ژانر
عاشقانه
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
213 صفحه
دسته بندی
اگر نویسنده یا مالک 'رمان از کفر من تا دین تو' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان از کفر من تا دین تو اثر زینب حاجی زاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

برنا به لطف ثروت پدرش آرایشگاه مجهزی و معروفی دارد، زندگی را درکنار خانواده به خوشی سپری می‌کند ولی سرنوشت هیچ وقت به یک روال پیش نمی‌رود و مشکلات و قصه های جدید به همراه دارد! برای برنا هم این بازی تقدیر، از سفر کاری پدر و مادرش شروع می‌شود ...

خلاصه رمان از کفر من تا دین تو

روزها طی میشد و شب می‌گذشت و من به سقف سفید رنگ بیمارستان خیره ماندم پنج روز در بیمارستان هستم یا خوابم یا در فکر و سر درد با هیچ کس حرف نمی‌زنم حتی گریه هم نمی‌کنم چرا باید گریه کنم پدر و مادر من که نمردند ولی دلیل نبودنشان را نمی‌دانم نفس هایم سنگین شده دست ها و پاهایم توان راه رفتن را ندارند چنددفعه به آغوش مرگ رفتم و برگشتم، بغض راه گلویم را بسته حتی توان حرف زدن را هم ندارم. هیچ یک از غذاهای خوشمزه و رنگارنگ به مزاجم نمی‌چسبند. آنیل پیشانی ام را بوسید: آجی من میرم خونه

دوش بگیرم الان مامانم میاد پیشت مواظب خودت باشی ها. حرفی نزدم در سکوت رفتن اش را تماشا کردم. از اینجا خسته شدم اجازه مرخصی ام را نمی‌دهند، فکر فرار به ذهن ام رسید، هنگامی که از رفتن آنیل مطمئن شدم، من نیز برخواستم؛ سرگیجه داشتم اما به زحمت و مخفیانه توانستم از بیمارستان خارج بشوم. آرام و آهسته در کوچه پس کوچه های بی انتهای شهر راه می‌روم آشوبی درونم غوغا شده خود را آرام نگه داشتم تا کسی نبیند چه به روز من آمده سکوت می‌کنم، اما غمگین ام، مگر غمگین تر از من پیدا می‌شود چه

کسی حال من را دارد؟ هوای گریه دارم، بغض امانم را بریده، نمیدانم چه کنم. ساعت ها راه می‌رفتم، از راه رفتن خسته شدم. سرجاده ماشین گرفتم به خانه رفتم هیچکس آنجا نبود چه توقع بی‌جایی مگر جز من چه کسی اینجا می‌آید؟ دوست نداشتم در خانه بمانم من از تنهایی می‌ترسم سوییچ ماشین را از روی کاناپه برداشتم و از خانه خارج شدم ماشین را روشن کردم در جاده ها حرکت می‌ کردم؛ بدون اینکه مقصدی مدنظرم باشد. نیم ساعت یک ساعت دو ساعت... هوا تاریک شد و من در جاده ام. تا اینکه خودم را جایی پیدا کردم که ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت