دانلود رایگان رمان بامداد خمار اثر فتانه حاج سید جوادی (پروین)
دانلود رمان بامداد خمار اثر فتانه حاج سید جوادی (پروین) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
محبوبه دختر یک خانواده اسم و رسم دار و ثروتمندی است که خواستگاران زیادی دارد، پسرعمویش منصور دلداده اوست، اما افسوس که محبوبه در مسیر خانه دل در گروی رحیم شاگرد نجار داده، رحیمی که خانواده درست و حسابی ندارد اما محبوبه تمام تلاش خود را میکند تا خانواده اش را راضی به این ازدواج کند …
خلاصه رمان بامداد خمار
هوا آفتاب بود ولی شب قبل باران مفصلی باریده و زمین را گل آلود کرده بود. وقتی به دکان رسیدم، جوانک مثل روز گذشته، فارغ از همه جا، غرق رنده کردن بود. دم در دکان ایستادم و حواسم جمع بررسی لبه گل آلود چادرم بود. لبه چادرم را کمی بالا کشیدم و بی اراده گفتم: اَه. صدای رنده متوقف شد و کسی با لحنی گیرا و خوش آهنگ گفت: اَه به من دختر خانم؟ -سرم را بلند کردم و چشمانش را دیدم. گردن کشیده و عضلات برجسته زیر پوست گردنش که تیره بود و رگی برجسته داشت؛ آستین های بالا زده و دست های محکم و قویش موهایش را که بر پیشانی ریخته بود؛ بینی عقابی و
پوزخندی را که بر لب داشت زیبا بود؟ نمیدانم. زشت بود؟ نمیدانم ولی مرد بود مردانه بود این بازوها میتوانستند تکیه گاه باشند. در شرایط معمولی جواب سلام او را هم نمیدادم. عارم میشد با افراد این طبقه همکلام شوم ولی حالا بهار بود. چه مرگم شده بود؟ نمیدانم. گفتم: چرا اَه به شما؟ مگر شما اَه هستید؟ -لابد هستم و خودم خبر ندارم. بوی چوب رنده شده در بینی ام پیچید چه بوی مطبوعی بوی کار و تلاش. انگار بوی تازه ای به بوهای بهار افزوده شد. ما حصل حرکات عضلات. ساکت به او نگاه کردم. از پشت پیچه چطور فهمید جوان هستم؟ شاید از لحن صدایم بود. گفتم: برایتان پیغامی
دارم. با تعجب نگاهم کرد به زن جوانی که او را مودبانه شما خطاب می کرد و برایش پیغام داشت. پرسید: برای من؟ -بله. -من رحیم نجار هستمها! چه اسم قشنگی به دلم نشست. -میدانم شما کی هستید؟ -دختر بصیر الملک. آهسته رنده را زمین گذاشت و مودب ایساد: سلام خانم ببخشید نشناختم. لابد پیغام برای پسر انیس خان است. -بله زحمت است ولی بگویید شاید کارشان در منزل ما طول بکشد نگران نشوند. -به روی چشم. -یادتان که نمیرود؟ -اگر زنده باشم نه. زبانم لال شود که گفتم: خداکند همیشه زنده باشید. یک لحظه مات ایستاد و نگاهم کرد، آن پوزخند دوباره گوشه لبش ظاهر شد …
آموزنده هست پیشنهاد میکنم بخونید