دانلود رایگان رمان بی پروایی اثر شهلا خودی زاده
دانلود رمان بی پروایی اثر شهلا خودی زاده با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
توتک با حمایت پدر برخلاف عقاید خانواده برای ادامه تحصیل به دانشگاه میرود! و بعد از پایان درس و گرفتن مدرک به روستای (باران تند) میرود دربارهی آن روستا شایعات زیادی مبنی بر ناپدید شدن دختران است، با این وجود توتک به آنجا میرود تا معلم روستا شود …
خلاصه رمان بی پروایی
هنوز هم قلبم محکم و پر ضرب میکوبید. لیوان آب را به سمتم گرفت و سرش را پایین انداخت. -ببخشید قصدم ترسوندن شما نبود؟ یعنی اصلا نمیدونستم کسی تو اتاقه. یعنی چمدان به آن بزرگی را ندیده بود؟ جرعه ای نوشیدم و با حالی خراب نگاهش کردم … قد بلند بود و لاغر… موهای خرمایی تیرهای داشت که یک ور شانه کرده بود… پوستی روشن و چشمانی میشی رنگ جزو مشخصات اولیهاش بود اما از همه مهمتر لبخند مهربانی داشت که مدام روی لب هایش میآمد و میرفت و کمی هم به نظرم خجالتی بود…
دستم را روی قلبم گذاشتم و زمزمه وار گفتم: فکر نمیکردم غیر خاله کس دیگه تو خونه باشه… دوباره سرش را تکانی داد و گفت: من و خواهرم هم پیش خاله میمونیم البته چند ماهیه و من به مادرم فکر کردم که بدون شک خبر نداشت که خاله مستاجری گرفته است. به چشمانش خیره شدم و پرسیدم: خاله کجاست ؟ -رفته عمارت… چند وقتیه که اونجا کار میکنه… خبر دارید که چند ماه پیش بی بی سکینه فوت کرد… جرعه ای که دوباره نوشیده بودم به گلویم پرید و به سرفه افتادم… مرد جوان سری تکان
داد و گفت: یعنی از اینم خبر نداشتید؟ سرفهی بلندی کردم و جواب دادم: من خیلی وقته ده زندگی نمیکنم … تازه برگشتم. آهانی گفت و سرش را پایین انداخت … فکر کنم میترسید باز حرفی بزند و دوباره شوکه ام کند. خاله به عمارت معروف بالای ده میرفت؟ مطمئنم خانواده ام خبر نداشتند وگرنه به هیچ وجه اجازه آمدن به تند باران را نمیدادند… هر چند در آخر مادر با گریه مرا راهی کرده بود و بهادر باز هم کلی عصبانی شده بود که چرا از میان این همه روستا دست روی چنین جایی گذاشته ام… اما خب آنها نمیدانستند …