رمان دیوید کاپرفیلد
عنوان | رمان دیوید کاپرفیلد |
نویسنده | چارلز دیکنز |
ژانر | زندگینامه، داستانی |
تعداد صفحه | 1031 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان دیوید کاپرفیلد اثر چارلز دیکنز به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دیوید کاپرفیلد را میتوان معروفترین رمان چارلز دیکنز در نظر گرفت. این رمان با کودکی دیوید که کودک مورد علاقۀ خود چارلز دیکنز نیز هست؛ شروع شده و تا دورهی میان سالی او ادامه مییابد. دیوید شش ماه بعد از مرگ پدرش به دنیا میآید. به نوعی نحسی در زندگی این کودک پیش از تولدش شروع شده است. در ابتدای داستان دیوید با مادری مهربان همراه است تا این که مشکلات زندگی او را وادار میکند با مردی به نام موردستون ازدواج کند. مشکلات دیوید ادامه دارد، بعد از مدتی مادر او نیز میمیرد و …
خلاصه رمان دیوید کاپرفیلد
“فراموش میشوم و به کارم میگمارند” نخستین اقدام مهم بانو مردستون بعد از روز تدفین و بازگشتن اوضاع به حال عادی، این بود که به پگانی اخطار کرد تا یک ماه دیگر باید برود با وجود اینکه پگاتی از شغل خود بسیار ناراضی و دلگیر بود، باز به گمانم ممکن بود به خاطر من به خدمت ادامه دهد زیرا مرا از همه دوستانش بیشتر دوست میداشت. او به من گفت که باید از هم جدا شویم یکدیگر را دلداری دادیم و دردهای خود را تسکین بخشیدیم. چیزی دربارۀ من و آتیه ام گفته نشد و یک گام هم برنداشتند به جرئت می توانم بگویم
که اگر ممکن میشد مرا هم مثل پگاتی سنگ قلاب و از سر خود باز کنند، با کمال مسرت این کار را میکردند. یک بار هم این قدر به خود جسارت دادم و از بانو مردستون پرسیدم که چه وقت به مدرسه باز میگردم او یا سردی جواب داد که گمان نمیکند من دیگر به مدرسه بروم ـ دیگر هیچ سخنی گفته نشد بسیار کنجکاو و در تک و تاب بودم تا از تکلیف و آتیه ام باخبر شوم و بدانم برای من چه خیالی دارند. پگاتی هم در این امر با من شریک بود ولی هیچ یک نتوانستیم در این باب خبری به دست آوریم. در وضع من تغییری حاصل
شد که مرا از خیلی از ناراحتی های آنی و فعلی آسوده ساخت ولی با کمی تعمق و غور به این نتیجه میرسیدم که آتیه من بسیار دشوار خواهد بود. این تغییر، عبارت از این بود که فشار و نظارتی که در کارهای من اعمال میشد ناگهان قطع شد و در نتیجه از اشغال کردن جای اندوه بار خود در اتاق نشیمن معاف شدم حتى هر وقت مینشستم بانو مردستون با اخم به من میفهماند که وجود من در آنجا زاید است. به این طریق کسی از مصاحبت و همنشینی با پگاتی منعم نمیکرد همین قدر کافی بود که من خار راه آقای مردستون نباشم …
- انتشار : 25/06/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403