رمان سنجابک تنبل خان
عنوان | رمان سنجابک تنبل خان |
نویسنده | آلباتروس |
ژانر | فانتزی |
تعداد صفحه | 21 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان سنجابک تنبل خان اثر آلباتروس (نویسنده انجمن رمانبوک) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با لینک مستقیم رایگان
اون دور دورها، پشت کوههای قهوهای، توی جنگل سرسبز و بزرگ، سنجابکی زندگی میکرد، حیوونهای جنگل سنجابک رو خیلی دوست داشتن چون باهوش و زرنگ بود، یک روز وقتی خاله خورشید به اهالی جنگل سلام کرد، سر و کله یک نفر پیدا شد. کثیف و گنده، زشت و تنبل! اوه اوه اون یک نفر کی بود بچهها؟
خلاصه رمان سنجابک تنبل خان
مامان سنجابی در حال گردگیری بود. سنجابک سلامی کرد و سریع وارد آشپزخونه کوچیکشون شد. از داخل یخچال یک بلوط بزرگ برداشت و خواست از خونه خارج بشه که مامان سنجابی گفت: سنجابک چرا اینقدر عجله داری؟ سنجابک جواب داد. – یکی اون بیرون گرسنه اش هست. میخوام براش این بلوط رو ببرم تا دیگه گرسنه نباشه. مامان سنجابی از مهربونی پسرش لبخندی زد و مشغول کارش شد. سنجابک خودش رو به بچه خرس رسوند.
بچه خرس از شدت گرسنگی روی زمین دراز کشیده بود. سنجابک رو به اون گفت: بيا، برات یک بلوط آوردم…. بخورش خیلی خوشمزه ست.بچه خرس نشست و به بلوط دست سنجابک نگاهی انداخت. ناگهان دوباره زیر گریه زد. سنجابک نمی دونست چی کار کنه پرسید: – این بار دیگه چرا داری گریه میکنی؟ من که برات غذا آوردم. بچه خرس جواب داد. -من گشنمه بلوط نمیخوام. و قل خورد و قل خورد تا از سنجابک دور شد. سنجابک شونه تکون
داد و به خونه درختی برگشت. اون روز گذشت. سنجابک تو فکر بچه خرس بود. خاله شاپرک گفته بود اون تنبل خان هست. واقعاً هم یک خرس تنبل بود. فقط گریه می کرد و غذا می خواست. در حالی که برای پیدا کردن غذا تلاشی نمی کرد. حتی خیلی هم کثیف و بو گندو بود. سنجابک شب رو با این فکرها گذروند. صبح شاپرک ها قلقلکش دادن تا بیدارش کنن. سنجابک خمیازه ای کشید و چشم هاش رو باز کرد روز جدیدی اومده بود …
- انتشار : 02/01/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403