رمان عشق پیری
عنوان | رمان عشق پیری |
نویسنده | دل آرا دشت بهشت + SATIRIS |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی، بزرگسال |
تعداد صفحه | 1231 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان عشق پیری اثر دل آرا دشت بهشت + SATIRIS به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان پسری است که در سن ۲۵ سالگی دلبسته زنی میشود که ۳۵ سال از او بزرگتر است. عجیب است و همینطور از نظر بزرگتر ها رسوایی، ولی شاید بین این دو نفر عمق مطلب فرق کند. سالومه دختری بیست ساله است که تحت فشار های عصبی تقریبا از خانه فرار میکند تا به عمه پیرش که او را فقط یک بار در هفت سالگی دیده پناه ببرد. اما وقتی به خانه عمه اش میآید متوجه میشود که ۱۲ سال از مرگ عمه اش گذشته و حالا مرد جوانی در آن خانه زندگی میکند. سالومه نه راه پس دارد و نه راه پیش. باید دید که برمیگردد نزد خانواده اش یا نه …
خلاصه رمان عشق پیری
نزدیکی ماشین بودم که با صدای فرید تو جام ایستادم و به سمتش برگشتم. فرید با دو خودش رو به من رسوند و در حالی که نفس نفس میزد گفت: چقدر تند راه میری تو. چند تا نفس عمیق کشید تا حالش جا اومد گفت: میشه با هم حرف بزنیم؟ به عرق های پیشونیم اشاره کردم و گفتم: بشینیم تو ماشین؟ با علامت سر باشه ای گفت و دوتایی سوار ماشین شدیم. ماشین رو روشن کردم و کولر رو زدم. چند دقیقه ای گذشت و بعد از اینکه کل سوالات امتحان رو با من چک کرد گفتم: فرید کارت همین بود؟! لبخند کج و کوله ای زد و گفت:
نه… راستش در مورد صابره. اخمی مصنوعی کردم و گفتم: چیه؟ بالاخره قبول کرد بهمون شیرینی سر کار رفتنش رو بده؟ فرید خندید و گفت: اونو که از حلقومش میکشم بیرون ولی.. راستش چیز دیگه ای میخواستم بگم. با نگرانی گفتم: چیزی شده؟! به چشم هام نگاه کرد و گفت: میدونی شایان صابر واقعا پسر خوبیه هم از لحاظ خانوادگی و هم اینکه پسر سالمیه اگر یا خصلت عيبي بدی داشت تو این مدت خودت متوجه میشدی. حس میکردم میدونم چی میخواد بگه. اخم عمیقی کرده بودم و منتظر بودم تا با گوشهای
خودم بشنوم اما فرید همچنان داشت مقدمه چینی می کرد. با لحن نه چندان دوستانه ای گفتم: فرید میشه حرف اصلیت رو بزنی؟ فرید برای لحظاتی سکوت کردو بعد از اینکه نفسش رو با قدرت بیرون فرستاد، گفت: راستش خودش خواست باهات صحبت کنه اما خجالت کشید… صابر خواست ازت اجازه بگیرم که مادرش رو بفرسته خونتون… برای امر خیر. سکوت بدی توی ماشین حکم فرما شد. با لحن محکمی گفتم: شيوا قصد ازدواج نداره. تا فرید خواست حرفی بزنه اجازه ندادم و گفتم: هفته پیش کنکور داده و تا تموم شدن درسش ازدواج نمیکنه …
- انتشار : 28/07/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403