دانلود رایگان رمان غوغای همیشه اثر ساناز فرجی
دانلود رمان غوغای همیشه اثر ساناز فرجی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان خارق العاده دختری به نام مایاست که در یک خانواده با آرامش زندگی می کند ، اما به دلیل ورشکته شدن پدرش و ناسازگاری که پدر و مادرش با هم پیدا می کنند زندگیشان گرفتار دگرگونی هایی می شود و مادرش تصمیم می گیرد از ایران برود و …
خلاصه رمان غوغای همیشه
نوشته پشت جلد کتاب:
دریغ و صد افسوس که نمی دانی اگر لحظه ای، (فقط لجظه ای به آنچه عمر از دست رفتۀ من در این سالها بوده است) بنگری زندگی برایت رنگ دیگر می یابد … من همواره فاصلۀ میان دو نسل بوده ام و از هر دو سو فراموش شده ام … من نه لذت فرزند بودن را حس کرده ام و نه مادر بودن برایم توأم با آرامش بوده است. دریغ … و هزار افسوس که نمی دانی …
از آژانس هواپیمایی که بیرون اومدم ساعت ده صبح بود … تقریبا چهار ساعت وقت آزاد داشتم … خودم رو به نوشیدن قهوه دعوت کردم … البته بعد از خرید! به پیچ خیابون که رسیدم نگاهم مثل همیشه بلافاصله به تابلوی فروشگاه ایرانی افتاد … سوپر پارسیان توی این خیابون شلوغ و پر رفت و آمد وسط شهر جلب توجه ترین مغازه به نظر می رسید.
با خودم گفتم : اگه اکثر ایرانی ها خصوصیات اخلاقی شون هم مثل مغز اقتصادی شون بر جسته و چشم گیر بود چقدر عالی می شد ! یاد رویا افتادم … بعد یاد مامانی که می گفت : آدم اگه بلیط مسابقه ی کاراته بگیره بهتره تا دیسکوی ایرانی … تصویر مامان رو با سماجت توی مغزم نگه داشتم تا نگاهم به پیرهنی که مدتها بود از پشت ویترین یک مغازه بهم چشمک می زد و هنوز نتونسته بودم خودم رو از بابت قیمت بالایی که داشت راضی کنم نیفته …
در آخرین لحظه نگاهم بهش افتاد و برای هزارمین بار سعی کردم خودم رو قانع کنم … کدوم آدم احمقی این همه پول پای یه همچین پیرهنی میده … مثلا پیروز شدم چون یکی تو دلم جواب داد … آره والا، خودت هزار تاش رو داری … از این قشنگ تر … از این … رفتم توی مغازه ی ایرانی و زیر لب غریدم … هیچ کدوم …
این رمان جلد دوم هم داره یا باید با همین پایان تلخ بسوزم و بسازم😪چقد نویسنده محترم غم رو دوست داشته که همه نوعش رو روی مایای بیچاره امتحان کرد یعنی آخرش دیگه واقعا نوبر بود حس کردم مایا خانمِ رمان هم آخرش دوتا توسری محکم به خودش زد که شانسش افتاده تو این رمان 🤭
اشتباه نکنید رمان قشنگی بود ولی دریای غمش ساحل نداشت ابداً
احساس افسردگی میکنم رمان زیاد خوندم ولی عادت به این نوعش نداشتم همش منتظر یه اتفاق خوشایند بودم ولی دریغ و افسوس وقتی یهویی رسیدم به آخر رمان قشنگ کیش و مات شدم
هر کس خواست این رمان رو بخونه یه جعبه دستمال کاغذی کنارش داشته باشه