رمان لیتوپس

عنوانرمان لیتوپس
نویسندهسپیده شهریور
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه1357
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان لیتوپس اثر سپیده شهریور به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

کیانمهر بخاطر شرکت در مناقصه‌ای تهدید می‌شود و چه تهدیدی بهتر از صحرا نامزدش؛ ربوده می‌شود و به کیانمهر خبر تعرض و خودکشیش را می‌رسانند! او بعد ازسال‌ها صحرا را می‌بیند و می‌فهمد که از او یک بچه دارد؛ در صورتی‌که همه‌ی این سال‌ها فکر می‌کرده صحرا زنده نیست …

خلاصه رمان لیتوپس

از میان جمعشان خارج شدم با چشم دنبال دنیز گشتم جلوی آن مرد ایستاده بود و صحبت می‌کرد. آن عروسک بزرگ هم دستش بود. مرد رو به روی دنیز روی پا زانو زده بود و به صحبت های دنیز گوش می‌کرد. با نزدیک تر شدنم نیم رخ آشنایش در ذوق میزد در دل نفس عمیقی کشیدم و همه چیز را به یک شباهت ربط دادم اما دل نا آرامم تشویش درونم را بیشتر می‌کرد با نفس های نامنظم جلو رفتم و آرام گفتم دنیز چی می‌خواستی مامان؟ با صدایم صورت مرد به سمتم برگشت.

با دیدن تمام رخش دلم لرزید قدم‌ هایم سست شد. از جا بلند شد و ایستاد. عینکش همان عینک کائوچویی اهدایی من بود. روی صورتش جا خوش کرده بود. آب دهانم را با ترس قورت دادم بجای دنیز او جواب داد: از این عروسک خوشش اومده می‌خواست ازتون سوال کنه که این عروسک قشنگه یا… لبخندی به زور روی لبم نشاندم و با هول و ولا دنیز را به سمت خودم کشیدم دنیز گفت: مامان قشنگه؟ با صدایی که به زور از ته حلقم در میومد گفتم: آره عزیزم. سپس دستش

را کشیدم تا هر طور شده از آن مکان فرار کنم در گوشم یک صدا زنگ میزد: فهمید. همه چیز رو فهمید. قدمی عقب رفتم و به او پشت کردم. دنیز غر زد: وایسا بازم عروسک می‌خوام دستانش را به دنبال خودم کشیدم با اسیر شدن دستانم هینی از ترس کشیدم. بازو هایم را محکم گرفته بود زیر گوشم غرید: کجا با این عجله؟ بودی حال خانوم تازه پیدات کردم.بهترین راهی که در ذهنم جولان میداد کتمان بود. پس با صدایی لرزان گفتم: آقا، چیکار می کنید اشتباه گرفتید. سعی کردم دستانم را از دستانش بیرون بکشم اما هر لحظه …

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان لیتوپس
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها