دانلود رایگان رمان منفی هشت درجه اثر نرگس نجمی
دانلود رمان منفی هشت درجه از نویسنده نرگس نجمی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
ده دوست صمیمی اما با یک خاطرهی بد، بعد از ده سال دوری دور هم جمع می شوند، سفر میتواند روزهای قشنگی را برایشان خلق کند، برای خاطره بازی، دوباره پیدا کردن همدیگر، اما هیچ کدام نمیدانند در این سفر چه چیزی انتظارشان را می کشد، اتفاقاتی که باعث می شود همه ی آنها انگشت اتهام به سمت همدیگر بگیرند ولی …
خلاصه رمان منفی هشت درجه
اردلان سری تکان داد و دو قدم که فاصله گرفت، آنا دیگر او را ندید … کمی بعد حتی صدای پایش را نشنید … آنقدر ترسیده بود که نمی توانست تشخیص دهد صدای زوزه مال باد است یا گرگ … باد وحشی ای که به صورتش میخورد باعث شده بود حتی نتواند درست به اطرافش نگاه کند … به سختی پلک هایش را باز می کرد
برف به صورتش می کوبید و بدنش را می لرزاند … بیشتر از چند دقیقه نتوانست تحمل کند ار … اردلان … اردلان کجایی؟ صدای ضعیفش بین باد به جایی نرسید … صدایش را بالاتر برد … اردلان … وقتی صدایی نیامد، با خوف به اطرافش نگاه کرد … هیچ چیز پیدا نبود … تک و تنها مانده بود میان جنگلی که درختانش سر به آسمان می ساییدند
با گرگ های وحشی و بادی که او را در آغوش گرفته و نمی گذاشت نفس بکشد … احساس بدبختی تا مغز استخوانش راه گرفت … ناخودآگاه اشکهایش جاری شد و لبهای ترک خورده اش تکان خورد … تنهام نذار … کمند اما به هر گوشه ای که فکرش می رسید سر زد و سامیار را هیچ جا پیدا نکرد … ترسیده دور خود چرخید و خودش را تنها دید
میان آن حجم از برف و سفیدی که چشمش را می زد، دل نگران برای سامیار، صدا بلند کرد … سامیار … کمی از برفهای روی تپه تکان خورد و کمند بی اهمیت دستهایش را دو طرف دهانش گذاشت و فریاد زد … سامیار … نرگس نجمی صدایش اکو میشد و انعکاس اسم سامیار در گوشش مثل ناقوس مرگ مینواخت
سا …م… یار … صدای مهیبی از پشت سرش بلند شد … سریع چرخید و با دیدن حجم برفی که به سمتش هجوم می آورد، وحشت زده سر جایش میخکوب ماند … حتی وقت نکرد از جا تکان بخورد که اگر تکان هم می خورد، زمانی نداشت تا از آن بهمن هر چند کوچک فرار کند … با نزدیک شدن صدا چشم بست و قطرهای اشک روی گونه اش نشست
سام … کلامش نیمه ماند و برف بود که دهانش را پر کرد و آنچنان او را در آغوش گرفت که همراه با آن ریزش تا پایین تپه کشیده شد … میان هجوم ناامیدی و ترس و پیشواز رفتن مرگ، تنها بهناز بود که همان لحظه دستش به دستگیرهی در کلبه رسید و لبخندی از عمق وجود زد … در را کامل باز کرد … نرگس نجمی هیچ کس برنگشته بود
بوتهایش را درآورده و بعد از آویزان کردن لباسهایش با دلی راحت به سمت گاز رفت و برای خودش شروع به کباب کردن جوجه کرد … لبخند میزد و دسته ی سبد توری که جوجه های قطعه شده در آن گداخته می شدند را در مشتش فشرد … از همتون متنفرم .هیچ وقت هیچ کدومتون منو ندیدین … وقتی جوجه ها کباب شد، لیوان را پر از نوشابه کرد و بشقاب انباشته از جوجه و لیوان را در سینی آبی گذاشت و به هال بازگشت همین طور که پشت سر هم جوجه ها را دردهان می چپانده پوزخند زد
برید که برنگردین … لقمه های آخر را فرو برد و روی مبل دراز کشید … کمی که با گوشی بازی کرد، پلکهایش سنگین شد و نفهمید کی خوابش برد با صدای در کلبه از جا پرید … با دیدن اردلان که سراسیمه به اطراف نگاه می کرد سریع از جا بلند شد … چی شده؟ آنا … آنا برنگشته؟ ابروهای بهناز گره خورد … انتظار نداشت از هم جدا شده باشند …
با این خلاصه ای که اینجا آوردین،راحت میشه فهمید که این رمان کپی برداری از رمان خارجی جشن شکار/لوسی فولی هستش که بنظرم سال ۲۰۱۹منتشر شد!
البته مدل ایرانیزش احتمالا😐