رمان من تنها
عنوان | رمان من تنها |
نویسنده | منصوره میرحبیبی (MANS) |
ژانر | عاشقانه، طنز |
تعداد صفحه | 356 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان من تنها اثر منصوره میرحبیبی (MANS) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستانی برگرفته از واقعیت، سحر دختریست فارغ ز غوغای جهان با سرنوشتی ناهمگون که در فراز و نشیب زندگی گرفتارمیشود، تصمیماتی از روی اجبار می گیرد و احساسات تازه ای که با آمدن پیمان شکل میگیرد اما آیا او می تواند این عشق را جدی بگیرد؟ آیا می تواند حرف دلش را گوش کند …
خلاصه رمان من تنها
اواخر شب، توی مسیر پیاده رویِ پایین کوه، بیرون از یه آلاچیقِ خیلی کوچیک، پسری به پشتِ دیوارای آلاچیق تکیه داده که هدفون تو گوشش هست و موزیک گوش میده. در جهت مخالف این مسیر، یه دختر در حال حرکته که به سمت آلاچیق میاد. (نمیتونن همدیگه رو ببینن چون اصلا دیدی نسبت به هم ندارن، آلاچیق بینشون هست ) (پسر بیرون از آلاچیق و پشت به دیوارای آلاچیق نشسته ) (دختر جهت مخالفش و پشتِ سر پسر هست ) دختر حالت عادی نداره
گریه کنان به سختی راه میره و با خودش حرف میزنه، بعد تعادلشو از دست میده و میخوره زمین. پسر صدای افتادنِ چیزی رو میشنوه، بعد از قطع کردن موزیک، با دقت گوش میده که صدا از کجا هست. دختر بلند میشه و در حالی که زیرلب زمزمه وار کلماتی رو تکرار میکنه، چند قدم دیگه هم به زور راه میره. پسر صدای راه رفتن و نزدیک شدنِ کفشی رو میشنوه
اخمش تو هم میره که یکی مزاحمش شده. آهنگ رو پلی میکنه و چشم هاشو میبنده و صدای آهنگ رو تا آخر زیاد میکنه تا هیچ صدایی نشنوه و کسی مزاحمش نشه و هر کی که اومده بره. (صدای موزیک زیاد کردن همزمان با نشستن دختر) دختر هم بیرون از آلاچیق، جهتِ مخالفِ جایی که پسر نشسته، روی زمین میشینه. (دو جهتِ مختلف، بیرون از یه آلاچیق و پشت به هم نشستن) دختر توی سکوت صدای آهنگ رو میتونه بشنوه. میفهمه که کسی همین نزدیکی ها نشسته
اما براش مهم نیست. با خودش زیر لب میگه: این آهنگ. و قطره اشکی آروم از چشم هاش پایین میاد. روی زمین در حالی که پاهاش رو توی شکمش جمع کرده و پشتش به دیواره ی آلاچیق هست دراز میکشه. هیچ جونی توی تنش نیست بی حسه بی حس. فقط صدای موزیک رو میشنوه و قطرات اشک تند و تند از چشم هاش پایین میان
♫ امشب از اون شباس که من، دوباره دیوونه بشم♫ ♫ تو مستی و بی خبری، اسیره میخونه بشم♫ ♫ امشب از اون شباس که من، دلم میخواد داد بزنم♫ ♫ تو شهره این غریبه ها، دردمو فریاد بزنم♫ موزیک تمام میشه. پسر چشم هاش رو باز میکنه و از بین لیستِ آهنگ ها دنبال آهنگ دیگه ای میگرده، که یدفعه صدای گرفته ی دختر رو میشنوه. سحر: ممنونم پسر تعجب میکنه و چند لحظه مکث میکنه، سرشو تکون نمیده و فقط با مردک چشم هاش کمی اطرافشو نگاه میکنه اما کسی رو نمیبینه
بازم صدای نامتعادل و گرفته ی دختر رو در حالی که کلمات رو کش میده، میشنوه. سحر: آهنگ قشنگی بود. پسر با صدایی که از پشت سرش میشنوه، میفهمه مزاحمی که اومده بود، نرفته. بلکه یه جایی پشتِ سرش نشسته. بیخیالش میشه و دنبال آهنگ بعدی میگرده، اما دختر شروع به صحبت میکنه. سحر: سال ها قبل وقتی من توی رودهن دانشجو بودم، بعضی شب ها با هم اتاقی هام که بهترین دوستام بودن، روی پشت بوم دراز میکشیدیم و این آهنگ رو گوش میدادیم …
- انتشار : 07/06/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
خیلی خوب بود . مرسی
قلم خیلی زیبایی داری ولی آخر رمان باز تموم شد اگه قصدت این بود که آخرش غمگین باشه بنظرم باید آخرش و جور دیگه ای به نمایش میگذاشتی
ممنون از وقتی که برای نوشتنش گذاشتی ✨:-)
خیلی خوب بود
آخر رمان خیلی بد تموم شد👎🏻 قلم نویسنده خوب بود ولی داستان خوب پیش نرفت
وااای خیلی قشنگ بود.خیلی راحت تونستم تصویر سازی کنم .من منتظر رمانای بعدیتم هستم از نگارشت واقعا خوشم اومد ♡_♡