رمان پروانه میخواهد تو را
عنوان | رمان پروانه میخواهد تو را |
نویسنده | فاطمه قیامی |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 2292 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان پروانه میخواهد تو را اثر فاطمه قیامی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
برکه سماوات دلباختهی کاوه؛ پسرعمهی پزشکش است و تمام خانواده آنها را نامزد هم میدانند اما کاوه در نهایت سنگدلی برکه را پس میزند و مقابل چشم همه برکه را کوچک کرده اما …
خلاصه رمان پروانه میخواهد تو را
صدای آلارم گوشی مجبورم میکند دل از خواب بکنم و سخت چشمان گیج خوابم را باز کنم. روی تخت غلت میزنم و دستم را به عسلی کنار تخت می رسانم. صدای زنگ را خفه میکنم و خوابالود روی تخت می نشینم کف پاهایم سرامیک خُنک را لمس می کند و مور مورم می شود. صدای خواننده مورد علاقه مامان در تمام خانه پیچیده و سروصداهای داخل آشپزخانه خبر از زود بیدار شدنش می دهد. موهای پریشانم را با کش دور دستم محکم
بالا می بندم و از اتاق خارج می شوم. سالن خانه مثل همیشه از تمیزی برق میزد. مامان پرده های سالن را تا انتها عقب کشیده و پنجره ها را هم باز کرده و نور آفتاب به زیبایی نیمی از فرش های کرم رنگ را روشن کرده. صدای گنجشگ های روی درخت داخل حیاط ترغیبم می کند به سمت پنجره بروم. بوی باغچه ی خیس خورده و نسیم خنک اول صبح سرحالم می کند اما همین که به طرف آشپزخانه می چرخم بوی تند سفید کننده زیر بینی ام
میزند و بینی ام چین می خورد مامان پشت به من مشغول دستمال کشیدن روی گاز است و متوجه حضورم نشده بلند می گویم: سلام صبح به خیر. دست از سابیدن گاز برمیدارد و به طرفم می چرخد روی پیشانی بلندش دانه های ریز عرق نمایان است و موهای مشکی رنگش به پیشانی اش چسبیده اند. لبخند میزند. _سلام صبح توام به خیر به خیر. به طرف آبچکان روی سینک میروم و بعد از برداشتن لیوان دسته دار زیر شیر سماور در
حال جوش میگیرمش. _بابا نیست؟ دستکش های زرد رنگ را از دستانش بیرون می کشد و لب میزند:یه ربع پیش رفت سرکارش. بدون حرف دیگری لیوان چای را روی میز وسط آشپزخانه می گذارم و صندلی را عقب میکشم. مامان به طرف سینک می رود و بعد از شستن دستانش سمتم می آید صندلی روبه رویم مینشیند و به لیوان میان دستانم اشاره میکند. _صبحونه چی پس؟ -میل ندارم. پوف می کشد و همزمان که بلند می شود، غر میزند: از دست تو برکه میل ندارم چیه باز بگو تنبلیم میشه …
- انتشار : 07/02/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
سلام رمان که رایگان نبود
رمان فوق العاده ای بود
با تصویر سازی و قلم کاربلد نویسنده گویی ثانیه به ثانیه همزمان با شخصیت ها در حال زندگی هستی
خسته نباشید زیاد به فاطمه قیامی♥️
رمان زیبایی بود،از خواندن رمان لذت بردم.
ممنون از نویسنده عزیز