کتاب دن کیشوت روسی

عنوانکتاب دن کیشوت روسی
نویسندهايوان تورگنيف
تعداد صفحه157
ملیتخارجی
ویراستاررمان کلوب
کتاب دن کیشوت روسی

دانلود کتاب دن کیشوت روسی نوشته نویسنده ايوان تورگنيف pdf بدون سانسور

عنوان اثر: دن کیشوت روسی

پدید آورنده: ايوان تورگنيف

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 157

معرفی کتاب دن کیشوت روسی

د‌‌ر خیابانی از حومه‌‌ی مسکو، د‌‌ر خانه‌ای خاکستری و یک‌طبقه و کوتاه، با ستون‌های سفید‌‌ و مهتابی قناس، بیوه‌‌ی ثروتمند‌‌ی با سِرف‌های بی‌شمار خانگی‌اش زند‌‌گی می‌کرد‌‌. پسرانش د‌‌ر سن‌پترزبورگ به کار د‌‌ولتی مشغول بود‌ند‌ و د‌خترانش ازد‌واج کرد‌ه بود‌ند‌. او به‌ند‌رت جایی می‌رفت و د‌وران رقت‌انگیز و ملال‌آور کهولتش را د‌ر تنهایی می‌گذراند‌. روز عبوس و بی‌مسرت زند‌گی‌اش، مد‌ت‌ها پیش به پایان رسید‌ه بود‌ و اکنون نیز غروب زند‌گی‌اش از شب آن تیره‌تر بود‌. فوق‌العاد‌ه‌ترین فرد‌ د‌ر تمام خانه‌اش گراسیم سراید‌ار بود‌ ــ کرولال ماد‌رزاد‌ی که قد‌ی د‌ومتری و هیکلی غول‌آسا د‌اشت. خانم او را از د‌ه آورد‌ه بود‌. د‌ر آنجا د‌ر کلبه‌ی محقری د‌ور از براد‌ران کشاورزش زند‌گی می‌کرد‌ و به خوشرفتاری معروف بود‌. از آنجا که نیرویی فوق‌العاد‌ه د‌اشت، از پس کار چهار نفر برمی‌آمد‌ و د‌ر همه‌ی کارها موفق بود‌.

خلاصه کتاب دن کیشوت روسی

در خیابانی از حومه ی مسکو در خانه ای خاکستری و یک طبقه و کوتاه، با ستون های سفید و مهتابی قناس بیوه ی ثروتمندی با سرف های بی شمار خانگی اش زندگی می کرد. پسرانش در سن پترزبورگ به کار دولتی مشغول بودند و دخترانش ازدواج کرده بودند. او به ندرت جایی می رفت و دوران رقت انگیز و ملال آور کھولتش را در تنهایی می گذراند. روز عبوس و بی مسرت زندگی اش مدتها پیش به پایان رسیده بود و اکنون نیز غروب زندگی اش از شب آن تیره تر بود.

فوق العاده ترین فرد در تمام خانه اش گراسیم سرایدار بود کرولال مادرزادی که قدی دومتری و هیکلی غول آسا داشت. خانم او را از ده آورد ورده بود. در آنجا در کلیه ی محتری دور از برادران کشاورزش زندگی می کرد د و به خوشرفتاری معروف بود. از آنجا که نیرویی فوق العاده داشت از پس کار چهار نفر بر می آمد و در همه ی کارها موفق بود. زمانی که دسته ی گاو آهن را با دستان بزرگش پایین می آورد و زمین خیس را طوری شخم میزد که گویی اسبی در کار نیست یا، در روز پطروس قدیس داسش را چنان با شدت تاب می داد که پنداری قادر است قلمستانی از نهالهای غان را کاملاً قطعه قطعه کند یا ماهیچه های سفت و محکم شانه هایش را اهرم وار بالا و پایین می برد و خرمن کوب بزرگ دستی را در زمین خرمن کوبی به حرکتی سریع و موزون وامی داشت تماشای او واقعاً لذت بخش بود.

سکوت مطلقی که همیشه ملازم کار خستگی ناپذیرش بود حالتی رسمی به آن می بخشید. مردی عالی بود و اگر معلول نبود، دختری نبود که به به ازدواج با او رغبت نداشته باشد. ولی او را به مسکو آوردند چکمه ای برایش خریدند، کتی ویژه ی تابستان و پوستینی مخصوص زمستان برایش دوختند جارو و بیلی در دستانش گذاشتند و از او سرایدار ساختند.

گراسیم زندگی جدیدش را ابتدا کسل کننده یافت. از اول زندگی اش به کار کردن در مزارع و زیستن در روستا خو گرفته بود. او که به دلیل معلولیتش از همنوعانش جدا مانده بود، همچون درختی که در زمینی حاصلخیز هرس شده باشد خاموش و نیرومند رشد کرده بود. وقتی او را به شهر آوردند، درک نمی کرد چه بلایی دارد به سرش می آید و در حالتی مات و مبهوت عذاب می کشید. مثل ورزای جوان و تندرستی بود که از علفزار انبوهی به واگن روباز قطار آهنی انتقال یافته باشد و بدن ستبرش به تناوب در دود و بخار لکوموتیو پیچیده و به جلو رانده شود. به کجا؟ فقط خدا می داند کار جدیدش در مقایسه با کار مزرعه پیش پا افتاده بود. در طول نیم ساعت کارش را تمام می کرد و باقی روز وسط حیاط می ایستاد و با دهان باز به عابران زل میزد، تا شاید در صورت آنها معنا و مفهوم وضعیت گیج کننده ی خود را بیابد. گاه نیز جارو و بیل را کنار می گذاشت و در گوشه ای دمر روی زمین می خوابید و ساعت های متمادی همچون حیوانی که به دام افتاده باشد، بی حرکت باقی می ماند.

همه ی وظایفش این بود که حیاط را تمیز نگه دارد، روزی دوبار بشکه ای آب پیاورد برای بحاری ها هیزم تهیه کند و آن را بشکند
مواظب باشد غریبه ای وارد حیاط نشود و شبها هم مراقب خانه باشد و باید تصدیقی کرد که او همه ی وظایفش را با میل و رغبت انجام می داد. هرگز در حیاطش ذره ای زباله حتی تراشه ای چوب یافت نمی شد. وقتی گاری حمل آب با آن اسب مفلوکش در هوای ناجور از حرکت باز می ماند، فقط کافی بود که او با شانه اش فشار کمی به آن بدهد. تا هم گاری و هم اسب دوباره به حرکت در آیند. وقتی هیزم نمی شکسته تان صدای بسیار شفافی از تیر بر می خاست و تراشه ها و قطعات میرم به اطراف پراکنده میشد و در مورد غریبه ها هم باید گفت که از شبی که او دو سارق را غافلگیر کرد و سرهایشان را آن چنان محکم به یکدیگر کوبید که دیگر نیازی به تحویلشان به کلانتری نبود، همه ی ساکنان خیابان های اطراف احترام عمیقی برایش قائل شدند. حتی در روز هم افراد کاملاً بی آزاری که وارد حیاط میشدند به محض اینکه چشمشان به این سرایدار هیبت آور می افتاد دست و پای خود را گم می کردند و با حالتی عصبی دست تکان میدادند و به خیال اینکه او صدایشان را می شنود با صدایی بلند با او حرف می زدند. گراسیم با خدمه ی خانه رابطه ای خوب ولی نه چندان دوستانه داشت. آنها از او و حشت داشتند.

ولی او آنها را از قماش خود به حساب می آورد. آنها با لال بازی با او ارتباط برقرار می کردند و او مقصودشان را می فهمید و دستورهایشان را بی چون و چرا اجرا می کرد؛ ولی در عین حال به حقوق خود کاملا واقف بود و کسی جرئت نمی کرد جای مخصوصش را در کنار میز اشغال کند. او مردی جدی و به اصول مشخصی پایبند بود و دوست داشت در تمام امور نظم و ترتیب برقرار باشد. حتی خروس ها هم وحشت داشتند.

دانلود کتاب دن کیشوت روسی
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره کتاب دن کیشوت روسی
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها