رمان خزان سروها
عنوان | رمان خزان سروها |
نویسنده | نرگس حسینی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 584 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان خزان سروها اثر نرگس حسینی (چیکسای) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سروناز قصهی ما برخلاف دیگر سروهای ناز، به سمت پاییز زندگیاش میرود. در آخرین لحظات که برگهای حیاتش رو به پژمرده شدن هستند، نسیمی بهاری مثل دم مسیحا به او حیاتی دوباره میدهد …
خلاصه رمان خزان سروها
عارفی پشت میز مدیریت جای گرفت آرنجش را روی میز گذاشت و انگشت هایش را در هم قلاب کرد. مضطرب شده بودم. دل تو دلم نبود که عارفی قرار است چه به من بگوید خودم را لعن و نفرین میکردم بابت دروغی که درباره خالدی گفته بودم. عارفی آب دهانش را قورت داد و گفت: متاسفانه دو هفته ای میشه که از خالدی خبر نداریم موبایلش هم خاموشه. چشمانم را گشاد کردمو گفتم: یعنی گم شده؟ بلایی سرش آوردن؟ عارفی سرش را تکان داد و گفت: متاسفانه ایشون مبلغ گزافی از این شرکت اختلاس کردن و فرار کردن.
بند دلم پاره شدو تنم از ترس لرزید با خودم گفتم حالا عارفی من را به عنوان یکی از آشنایان خالدی به دست پلیس میدهد و تا بیایم ثابت کنم زری که زده ام فقط یک حرف مفت بوده است گندکاری های دیگرم هم رو میشود و باید بروم زندان آب خنک بخورم. از جا بلند شدم و با صدایی لرزان گفتم: به خدا من از خالدی خبر ندارم اگه داشتم که نمیاومدم اینجا دنبالش. عارفی با دستش من را دعوت به آرامش کرد و گفت: نترسین خانم میدونم ازش خبر ندارین ولی ممکنه از آشناهاش کسی رو بشناسین و بهمون معرفی کنین. مبلغ کمی نبرده.
اگه طلبکارا بهمون مهلت نمیدادن الآن کنج زندون نشسته بودم. چنان ملتمسانه از خالدی رد و نشان میگرفت که دلم به حالش سوخت. یک دفعه یادم آمد چند وقت قبل وقتی که خالدی حسابی گیج بود گفت: دارم کارامو میکنم برم شارجه ظریفه تو رو هم با خودم میبرم. آن شب بهش خندیدم و به حساب بلفهایی گذاشتم که حین گیجی میزد؛ اما او در جوابم خندههایم گفت: جدی میگم ظریفه نمیخوای بیای نیا… یکی دیگه رو با خودم میبرم. حالا میفهمیدم که در عین گیجی خیلی هم هوشیار بوده است. اما اینکه خالدی کجاست …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 25/08/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403