رمان عاشقتم دیوونه
رمان عاشقتم دیوونه رمان عاشقتم دیوونه

رمان عاشقتم دیوونه

دانلود با لینک مستقیم 26 6
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان عاشقتم دیوونه جلد 1-2 (نسخه کامل)
نویسنده
حانیا بصیری
ژانر
عاشقانه , اجتماعی , طنز
ملیت
ایرانی
ویراستار
رسانه فرهنگی رمان بوک
تعداد صفحه
736 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان عاشقتم دیوونه' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

رمان عاشقتم دیوونه اثر حانیا بصیری دانلود رایگان PDF رمان با لینک مستقیم

دانلود رمان عاشقتم دیوونه از نویسنده حانیا بصیری بدون سانسور

خلاصه داستان رمان عاشقتم دیوونه

داستان حول محور زندگی دیانا، دانشجوی مهندسی معماری و تنها دختر یک خانواده که شغل پدر و مادرش سرایداری عمارت مجللی در تهران است، می‌گذرد. دیانا، دختری پرشور، کله‌شق و البته دلسوز است که با وجود تلاش والدینش برای فراهم کردن بهترین‌ها، مصمم است روی پای خود بایستد. لحن طنز و شیطنت‌های دیانا در طول داستان، از درگیری‌های لفظی با استادش (آقای فاطری) گرفته تا ماجراهای بامزه در خیابان، لحظات کمدی خلق می‌کند.

در ادامه فصل اول، دیانا، دانشجوی رشته مهندسی معماری و تک‌دختر یک خانواده که شغل پدر و مادرش سرایداری بود، می‌کوشید برخلاف میل آن‌ها روی پای خود بایستد. او با تدبیر سارا آگاه می‌شود که رادین چه کاری را به پایان رسانده و برخلاف آرزوی پنهانش، تلاش می‌کند تا رادین را از خاطر ببرد. اما آیا در انجام این کار موفق می‌شود؟

قسمتی از محتوای فایل رمان عاشقتم دیوونه

با عصبانیت در پیاده‌رو راه می‌رفتم و خودم را سرزنش می‌کردم. آخه دختره خر، تو باید اینقدر به یک مرتیکه قوزمیت رو می‌دادی که تو را به خاطر نیم ساعت تأخیر از کلاس بیرون بیندازد؟ پس این انسانیت کجا رفت؟ پس احترام گذاشتن به حقوق دیگران چی شد؟

دهانم را یک متر باز کرده بودم که بگویم: «خاک تو سرت دیانا...» که ناگهان حرف در دهانم ماسید. یک پسر خوشگل از کنارم رد شد.
«هی وای! ببینش چه خوشگله این.»
هنوز حرفم تمام نشده بود که پایم گیر کرد به یک سنگ مزاحم. همان‌طور که روی هوا و زمین معلق بودم، به این فکر کردم که ووی! الآن دستش را دور کمرم حلقه می‌کند و من هم مثل کوآلا بهش می‌چسبم.
داشتم با خودم خیال‌بافی می‌کردم که شپلق! چنان با کله خوردم زمین که چشم‌هایم داشت از کاسه سر می‌زد بیرون. آن پسره هم بلانسبت گاو، بی‌تفاوت از کنارم رد شد و رفت.

دور و برم را دید زدم ببینم کسی دیدتم که دیدم بله، ما هیچ‌جا نخوردیم زمین؛ آمدیم جلو لانه زنبور روی زمین پهن شدیم. سردر مجتمعی که جلویش زمین خوردم را نگاه کردم:
«مجتمع تجاری مهرسام.»
«اوه مای گاد! چه تصادفی! پسر شریک ناشریک آقای تاجیک! آخ سرم.»
از جام بلند شدم و کوله‌پشتی‌ام را روی شانه‌ام انداختم و راه افتادم. در حین راه رفتن، به ماشین‌های گران‌قیمت توی خیابان نگاه می‌کردم و هر چند دقیقه یک‌بار از سر حرص لگدی بهشان می‌زدم و در می‌رفتم. والا! این‌ها هم بچه خرپول‌های تازه‌به‌دوران‌رسیده. خدایا، حکمتت را شکر! یکی مثل این‌ها اینقدر پولدار، یکی هم مثل... مثل...

به اطراف نگاهی کردم. نه دیگر بی‌انصافی است، ما آنقدر بدبخت هم نیستیم. یک زن فقیر را بغل خیابان در حال گدایی دیدم.
سریع گفتم: «مثل این! خدایا ببینش این انصافه؟! نه، من می‌خواهم بدانم این انصافه؟»
یهو صدای زنگ گوشی‌ام بلند شد ولی نه، زنگ گوشی من نبود. برگشتم و دیدم همان زن گوشی‌اش را درآورده و دارد حرف می‌زند. اولش جا خوردم. بعدش گفتم:
«که چی؟ مگر فقیر بیچاره دل ندارد؟ اینم گوشی لازم دارد خب.»
یک کم برگشتم عقب. با چشم‌های درشت‌شده از تعجب گفتم: «لامصب آخه اَپِل؟!»
رو به آسمان کردم و گفتم: «خدایا، اوکی، حلّه. خودت کارهایت را بهتر می‌دانی.»

سوار تاکسی شدم. ای بابا، الآن سه ساعت از اوضاع جامعه حرف می‌زند. نه بگذار ببینم... اوه! تاکسی نارنجی‌ه. این نارنجی‌ها تخصصشان اقتصاد و تورم و این حرف‌هاست.
راننده تاکسی تا دهانش را باز کرد حرف بزند سریع گفتم: «آقا می‌دانم کرایه خانه رفته بالا، بنزین آزاد شده، نان گران شده، خیابان‌ها شلوغه، ترافیک سنگینه. به جان خودم همه‌شان را می‌دانم. اصلاً... دلیل همه‌شان منم. شما فقط بگازون زود برسیم.»

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها