رمان به وقت حوت
دانلود رمان به وقت حوت اثر فاطمه غفرانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
من نقره ام و او عاشق خواهر دو قلوم، طلا، بود. اما طلا مرد و من خودم را به جای او جا زدم تا با معشوقش باشم. حالا، مدتهاست در زندگی ای لوکس و بیروح، بدون عشق واقعی مان روزگار میگذرانم؛ زندگی ای که هر روز در آن می میرم و دوباره متولد می شوم، تنها برای تحمل رنجی دیگر.
اما ناگهان فرصتی دوباره به من داده شد: یک ساعت جادویی که مرا به گذشته باز می گرداند. آیا می توانم اشتباهاتم را جبران کنم؟
خلاصه رمان به وقت حوت
"به وقت حوت" نوشته بهاره غفرانی، رمانی عاشقانه و رئال است که به نظر میرسد حاوی عناصر فانتزی و ماجراجویی نیز باشد. داستان با شخصیتهایی به نامهای داوود، دومان و یک راوی بدون نام آغاز میشود که در هوای سرد داخل ماشین نشستهاند. راوی که خود را در شمار آدمیان حساب نمیکند، پالتویش را محکم میگیرد. داوود به حرف او توجهی نمیکند، اما به محض اینکه دومان میگوید سردش است، بخاری را تا آخرین درجه روشن میکند.
راوی، آرایش کرده و با چشم غرهای به داوود نگاه میکند. دومان به او هشدار میدهد که نزدیک مراسم هستند و نباید "خنگبازی" درآورد. او همچنین با لحنی تهدیدآمیز میگوید که اگر راوی برای همکاران زن او ناز و غمزه بیاید، عاقبت خوشی نخواهد داشت. راوی از این موضوع ناراحت میشود و به خودش میگوید دومان معنای همکار را نمیداند. دومان به خاطر دعوای یک ماه پیش راوی با آرزو او را مسخره میکند.
وقتی دومان از راوی میخواهد که گریه نکند تا آرایشش خراب نشود، راوی به خودش میگوید تلاش برای سر به راه کردن این مرد بیفایده است. او در مراسم وانمود میکند که خوشبخت است، اما در خلوت به نقرهای تبدیل میشود که دومان دوستش ندارد. در مهمانی، دومان با تمسخر به او میگوید که شادی خوشبخت (بازیگر) قرار است نقشش را در فیلم بازی کند. سپس او را مسخره میکند و میگوید "خرس قطبی" شده است. راوی با خشم به او میگوید که کاری نکند آبرویش را ببرد.
بعد از مدتی، شادی خوشبخت سراغ راوی میآید و میگوید افتخار میکند که قرار است نقشش را بازی کند. شادی درباره زندگی و خصوصیات اخلاقی راوی میپرسد، اما راوی با بغض میگوید که دومان او را به خاطر علاقه به او ازدواج نکرده است. راوی به گریه میافتد و میگوید که دومان قلبش را شکسته است و نمیخواهد کسی از این موضوع باخبر شود.
بعد از مراسم، دومان از راوی میپرسد که کجا بوده است و به شدت عصبانی است. وقتی راوی توضیح میدهد که با شادی خوشبخت بوده، دومان به صورت او سیلی میزند. دومان میپرسد چرا تلفنش را جواب نمیداده که راوی میگوید شارژ گوشیاش تمام شده بود. راوی به این فکر میکند که کاش شادی خوشبخت واقعاً راهی برای نجات او داشت.
راوی متوجه میشود که یک بسته پستی برایش آمده است. داخل بسته یک ساعت جیبی طلایی رنگ وجود دارد. در همین حین، مادرش با او تماس میگیرد و خبر مرگ پسرخالهاش، باور را میدهد. راوی با دومان صحبت میکند و به او میگوید که باور فوت کرده است. دومان گریه میکند و با لباس مشکی از اتاق بیرون میآید و به راوی میگوید که با او به مراسم برود.
راوی به دلیل آثار سیلی دومان روی صورتش، از رفتن امتناع میکند. او به اتاقش میرود و ساعت جیبی را باز میکند، با خودش فکر میکند که شاید این همان معجزه شادی خوشبخت باشد. او ساعت را روی قلبش میگذارد و آرزوی نجات میکند. ناگهان احساس میکند که زمین میلرزد، اما وقتی چشمانش را باز میکند، خودش را داخل هواپیما در کنار پدرش میبیند.
باکس دانلود
دسترسی به دانلود با خرید تکی یا خرید اشتراک ویژه امکان پذیر است
خرید تکی و دانلود 40,000 تومان



دیدگاه کاربران