کتاب جهنم بهشت
عنوان | کتاب جهنم بهشت |
نویسنده | جومپا لاهیری |
ژانر | کتاب داستان، داستان کوتاه |
تعداد صفحه | 28 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب جهنم بهشت اثر جومپا لاهیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب جهنم، بهشت اثر جومپا لاهیری، دربارهی خانوادهای بنگالی است که در آمریکا اقامت دارند و با مردی عجیب و غریب آشنا میشوند …
خلاصه کتاب جهنم بهشت
چند هفته نگذشت که کاکو پراناب دستگاه ریلاش را هم به خانه ما آوردو شبها برای مامان ترانه گذاشت؛ ترانه پشت ترانه آهنگهایی از فیلمهای هندی دورهی نوجوانیشان. آهنگهای شاد عاشقانه که زندگی آرام خانه ما را زیر و رو میکرد و مامان را میبرد به دنیایی دیگر؛ همان دنیایی که به خاطر عروسی با پدرم از آن گذشته بود. مامان و کاکو پراناب سعی میکردند به یاد بیاورند. هر آهنگی مال کدام صحنهی کدام فیلم بوده، بازیگرهاش کیها بودند چه لباسی تنشان بوده. مامان از راج کاپور و نرگس میگفت که توی باران زیر چتر آواز میخواندند؛ یا از گیتار زدنهای دو آناند لب ساحل گوا با شور و هیجان راجع به این چیزها حرف میزدند،
سر یک چیزهایی هم با هم بحث شان میشد و صداهاشان را بالا میبردند. جوری با هم بودند که مامان و بابا هیچ وقت نبودند. چون کاکو پراناب جای برادر کوچک تر بابا بود، مامان راحت او را پراناب صدا میزد با این که خود بابا را هیچ وقت به اسم کوچک صدا نمیزد. بابا آن موقع سی و هفت سال داشت -۹ سال بزرگتر از مامان بود- و کاکو پراناب بیست و پنج سالش بود. بابا ذاتاً از آن آدمهای بیعلاقه به دنیا بود، عاشق سکوت و تنهایی. ازدواج کرده بود تا والدینش دست از سرش بردارند و بگذارند زندگی خودش را بکند اما در واقع با کارش با تحقیقاتش ازدواج کرده بود؛ توی پوستهای فرو رفته بود که نه من نه مامان نمیتوانستیم به آن
نفوذ کنیم. حرف زدن برایش کار شاقی بود؛ تلاشی میخواست که او ترجیح میداد آن تلاش را در آزمایشگاه صرف کند. از هر جور زیاده روی بدش می آمد. از خواستهها و نیازهاش چیزی به زبان نمیآورد؛ جز چند مورد پیش پا افتادهی روزمره: صبحها چای و برشتوک میخواست عصرها بعد برگشتن به خانه یک فنجان چای، شبها با شام دو بشقاب سبزی. هیچ وقت با اشتهای بی ملاحظهی کاکو پراناب غذا نمیخورد. ذهنیت محافظه کار و مقتصدی داشت. اغلب در حضور جمع، با عصبانیتی بیدلیل اشاره میکرد به زمان استالین که روسهای قحطی زده، از زور گرسنگی چسب زیر کاغذ دیواری خانههاشان را هم میخوردند. هر کس نداند …
- انتشار : 15/08/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403