کتاب جیم مثل جادو
عنوان | کتاب جیم مثل جادو |
نویسنده | نیل گیمن |
ژانر | فانتزی، ترسناک، ادبیات داستانی، ادبیات معاصر، ادبیات کودک و نوجوان، داستان کوتاه |
تعداد صفحه | 153 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب جیم مثل جادو اثر نیل گیمن به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
گیمن در این کتاب، مجموعهای فوق العاده جذاب و نفسگیر از داستانهایی را ارائه میکند که همگی، بر اساس رویدادهایی غیرمنتظره شکل گرفتهاند: پسری نوجوان که در صحبت با دخترها مشکل دارد، وارد مهمانی عجیب و غریبی میشود؛ عروسکی شرور، بچههایی را آزار و اذیت میکند که زمانی صاحبش بودهاند؛ پسری که در گورستان بزرگ شده، به کشفی مهم میرسد و با دنیای بسیار پیچیده ترِ زندگان رو به رو میشود؛ گربهای خیابانی برای حفاظت از خانوادهی خود، پا به نبردی شبانه میگذارد …
خلاصه کتاب جیم مثل جادو
در اوایل دههی شصت بیشتر خط آهن را متوقف کردند، زمانی که سه یا چهار ساله بودم. خدمات قطار را به نوارهایی تکه تکه کردند. این یعنی که هیچ جا جز لندن، نمیشد رفت و شهر کوچکی که من در آن زندگی میکردم، آخر خط بود. دورترین خاطرهی معتبرم: هجده ماهگیم، مادرم در بیمارستان خواهرم را به دنیا آورده بود و با مادربزرگم تا پل پیاده روی کردیم و مرا بلند کرد تا قطارهای زیر پل را ببینم که یک اژدهای آهنی سیاه نفس میکشید و دود میکرد. تا چند سال بعد آخرین قطارهای بخار هم از بین رفتند و با نبود آنها شبکهی قطاری روستا به روستا، شهر به شهر نیز پایان یافت. من نمیدانستم که قطارها در حال رفتن
هستند. از زمانی که هفت ساله بودم، قطارها را متعلق به گذشته میدانستم. ما در خانهای قدیمی در حومهی شهر زندگی میکردیم. زمینهای رو به رو خالی و بی آب و علف بودند. من از فنسها بالا میرفتم و در سایهی تکههای کوچکی از نی دراز میکشیدم و کتاب میخواندم؛ یا اگر احساس ماجراجویی بیشتری میکردم زمینهای ملک خالی آن سوی مزارع را میگشتم که دریاچهای مزین به نی داشت با پل چوبی کوتاهی بر بالای آن. هیچ وقت باغبان یا خدمتکاری را در حملهام به باغها و درختان ندیدم و هرگز سعی نکردم به عمارت وارد شوم. حتماً اگر واردش میشدم به دنبالش دچار بلا میشدم و گذشته از این اعتقاد داشتم که تمام خانههای
قدیمی خالی شبح زده بودند. مسئله این نبود که من ساده لوح بودم، فقط به همهی چیزهای تاریک و خطرناک اعتقاد داشتم. قسمتی از باورهای کودکیام بود که شب پر از روحها و جادوگرهای گرسنه است که آویزان هستند و کاملا سیاه پوشیدند. برعکس آن واقعاً حقیقی و آرامش بخش بود روز امن بود. روز همیشه امن بود. یک تشریفات مذهبی: روز آخر ترم تابستانی مدرسه، در راه برگشت از مدرسه به خانه، کفشها و جورابهایم را در آوردم و آنها را در دستم گرفته بودم، مسیر باریک سنگی را با پاهای صورتی و نازکم راه رفتم. در طول تعطیلات تابستان فقط به زور کفش میپوشیدم. از آزادی کفش نپوشیدنم تا شروع ترم بعد در سپتامبر لذت میبردم …
- انتشار : 28/07/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403