کتاب وارث
عنوان | کتاب وارث |
نویسنده | کایرا کاس |
ژانر | داستان فانتزی، عاشقانه، ادبیات داستانی، ادبیات نوجوانان، ادبیات معاصر |
تعداد صفحه | 246 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب وارث (جلد چهارم مجموعهی انتخاب) اثر کایرا کاس به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در کتاب چهارم شاهزاده ایدلین در میان داستانهای بسیاری از عشق و ازدواج والدینش بزرگ شده. بیست سال قبل، امریکا سینگر وارد مسابقات انتخاب شد و قلب شاهزاده مکسون را به دست آورد. پس از آن هر دو سالها به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند. ایدلین همیشه این داستان پریان را رمانتیک و جذاب یافته اما خود تمایلی به تکرار آن نداشته است اگر تصمیم گیری را به عهدهی خودش میگذاشتند، تا جاییکه میتوانست آن را عقب میانداخت اما زندگی یک شاهدخت هیچ گاه تماما به خود او تعلق ندارد و ایدلین هرچقدر مصرانه اعتراض میکند، راه گریزی از مراسم انتخابی که برایش در نظر گرفته اند نمی یابد. ایدلین هرگز انتظار ندارد داستان زندگیاش به پایانی عاشقانه ختم شود؛ اما با شروع رقابتهای انتخاب، ممکن است یکی از خواستگارها قلب او را تسخیر کرده، تمام احتمالات پیش رویش را به او نشان دهد … و به او ثابت کند خوشبختی تا پایان عمر آن قدرها که او همیشه فکر میکرده ناممکن نیست …
خلاصه کتاب وارث
وقتی به قصر سرازیر شدند فوراً به اتاقم فرار کردم و در بالکن مشغول طراحی شدم. صدای خندههای بلند و ناهنجار خیلی زیاد و سلام و تبریکهایی که نشان دهندهی اشتیاق بیش از اندازه بود بلند شد. در عجب بودم که رفتارهای دوستانه و رفاقتشان چقدر دوام خواهد داشت. به هر حال رقیب بودند. در ذهنم مورد پیدا کردن راه حل برای به رقابت واداشتن آنها علیه یکدیگر را در فهرست کارهایی که باید انجام میدادم، قرار دادم. -نینا، به نظرم موهام رو باید روی سرم جمع کنیم. امروز میخوام یه دختر بالغ به نظر بیام. ناخنهایم را تمیز کرد و گفت: بانوی من، خیلی عالی میشه. لباستون چی؟ -دارم فکر میکنم که لباس مخصوص شب بپوشم.
مشکی خیلی خوب میشه. آهسته خندید. -میخواین اونها رو بترسونین؟ نتوانستم جلوی لبخند شیطنت آمیزم را بگیرم. -فقط یه کوچولو. با هم خندیدیم و از داشتن نینا خوشحال بودم. در عرض چند هفتهی آینده به حرفهای تسلی دهنده و نوازشهای آرامش بخش او نیاز داشتم. وقتی موهایم خشک شد آن را بافتیم و به شکل تاج روی سرم جمع کردیم که باعث شد تاجم بهتر دیده شود. لباس سیاهی را که در جشن شب سال نو گذشته پوشیده بودم، پیدا کردم. در طراحی و دوخت لباس، کاملاً از تور استفاده شده بود و تا زانوها کیپ بود و پارچهی لباس بعد از زانوها گسترده و روی زمین رها میشد. پشت لباس به شکل یک بیضی تو خالی بود،
پوستم در معرض دید بود و آستینهای کوچک پروانهای بین دو شانهام کشیده میشد. باید اقرار میکردم که زیر نور خورشید خیلی زیباتر از نور شمعها دیده میشد. ساعتم با تک ضربهای اعلام کرد که زمان موعود رسیده است و عازم طبقهی پایین شدم. یکی از کتابخانههای طبقهی چهارم را به سالن نشیمن آقایان تبدیل کرده بودیم تا پسرهای منتخب بتوانند طی زندگی در قصر آنجا دور هم جمع شوند و استراحت کنند. آنجا به بزرگی تالار بانوان بود و مکانهایی برای نشستن کتابهای فراوان برای مطالعه و دو تلویزیون داشت. الان داشتم به آنجا میرفتم. به این نتیجه رسیده بودیم که هر یک از خواستگارها را به نوبت و یکی یکی برای آشنایی با من بیاورند …
- انتشار : 17/08/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403