کتاب پانصد میلیون ثروت

عنوانکتاب پانصد میلیون ثروت
نویسندهژول ورن
ژانرعلمی–تخیلی (کلاسیک)، ماجراجویی
تعداد صفحه218
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک
کتاب پانصد میلیون ثروت

دانلود کتاب پانصد میلیون ثروت نوشته نویسنده ژول ورن pdf بدون سانسور

عنوان اثر: پانصد میلیون ثروت

پدید آورنده: ژول ورن

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 218

معرفی کتاب پانصد میلیون ثروت

دکتر سارازن، دانشمند فرانسوی، که زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ای داشت ناگهان وارث ثروتی افسانه‌ای ‌‌می‌‌‌شود: پانصدمیلیون ثروت بیگم گوکول. اما پرفسور شولتز نیز ادعای وارث بودن دارد و مصرّانه خواهان سهم خویش است. آن دو مرد سرانجام به توافق ‌‌می‌‌‌رسند و آن ثروت عجیب را با هم تقسیم ‌‌می‌‌‌کنند. در حالی که مرد فرانسوی پولش را برای ساختن شهری نمونه به نام فرانس‌ویل خرج ‌‌می‌‌‌کند، مرد آلمانی شهر فولاد را بنا ‌‌می‌‌‌نهد. هِر شولتز حرف‌های نگران‌کننده‌ای در مورد فرانس‌ویل ‌‌می‌‌‌زند:«ا‌‌میدوارم آنچه را در این شهر تجربه ‌‌می‌‌‌کنیم، برای جهان الگو شود.» جوانی آلزاسی،که همچون فرزند دکتر سارازن است، تصمیم ‌‌می‌‌‌گیرد جاسوسی شولتز را بکند و در قالب شهروندی سوئیسی به شهر فولاد نفوذ ‌‌می‌‌‌کند، قلعه‌ای که به‌شدت تحت مراقبت است… پانصدمیلیون ثروت بانو بیگم: یکی از رمان‌های ژول ورن است که با تاریخ معاصر خود درآمیخته.

خلاصه کتاب پانصد میلیون ثروت

اکتاو ،سارازن پسر دکتر از آن آدمهای نبود که بتوان دقیقاً او را تنبل نامید. نه احمق بود و نه دارای هوش سرشاری نه زشت و نه زیبا نه بزرگ و نه کوچک و نه گندمگون بود و نه بلوند رنگ بلوطی داشت و رویهمرفته، عضوی از طبقه متوسط بود در دانشکده معمولاً جایزه دوم و دو یا سه عنوان افتخار برای خود کسب می کرد. بر روی لیسانس او نوشته شده بود «قابل قبول، متوسط، نه خوب نه .بد برای بار اول در کنکور دانشکده مهندسی قبول نشد و در امتحان دوم با رتبه ۱۲۷ قبول شد. شخصیت مشکوکی داشت، یکی از آدمهایی که از یقین ناقص راضی هستند و همیشه در تقریباً همین حدودها زندگی میکنند و عمر خود را مانند درخشش ماه سپری می.کنند این نوع آدمها در درست سرنوشت اسیرند درست مثل چوب پنبه ای که بر روی موج قرار دارد. بر حسب اینکه باد از شمال یا از جنوب بوزد آنها نیز بطرف استوا یا قطب رانده میشوند. این بخت و اقبال است که مسیر آنها را تعیین می.کند. اگر دکتر سارازن درباره شخصیت پسرش دچار وهم و خیال نشده بود شاید قبل از آنکه نامه خوانده شده را برای او بنویسد کمی تأمل میکرد ؛ بهر حال برای بهترین عاقلها نیز کمی بی بصیریتی و حواس پرتی پدرانه مجاز است.

بخت و اقبال خواسته بود که اکتاو در ابتدای تحصیلاتش تحت تسلط طبیعت نیرومند قرار گیرد که تأثیر کمی ظالمانه ولی سودمند آن با تمام قوا خود را بر او تحمیل کرده بود در مدرسه شارلمانی که پدرش برای اتمام تحصیلاتش او را به آنجا فرستاده بود اکتاو یک دوستی عمیق با یکی از همکلاسی هایش از اهل آلزاس مارسل بروکمن که یکسال از او بزرگتر بود ولی قدرت فیزیکی عقلانی و اخلاقی او نیز بیشتر بود، برقرار کرد.

مارسل بروکمن که در دوازده سالگی یتیم شده بود، یک در آمد سالیانه کمی به ارث برده بود که فقط برای هزینه دانشکده کفایت میکرد بدون اکتاو که او را در تعطیلات پیش پدر و مادر خود میبرد او هیچوقت پایش را بیرون از دیوارهای مدرسه هم نمی گذاشت.

نیتجه آن شد که خانواده دکتر سارازن خیلی زود خانواده جوان آلزاسی نیز شد با خلق و خوی حساس و دلسردی ظاهری ،خود متوجه شد که باید تمام زندگی اش را به این آدمهای درست که جای پدر و مادر او را گرفته بودند، اختصاص دهد. بنابراین خیلی طبیعی بود که دکتر سارازن همسرش و دختر جدی و مهربانشان را که همه نسبت به او ابراز محبت می کردند دوست بدارد. ولی با کارهای خود و نه با حرف زدن بود که تشکر و امتنان خود را ابراز می کرد. در واقع آنها این وظیفه دلپذیر را بعهده گرفته بودند که از ژان، که درس خواندن را دوست میداشت یک دختر به معنی واقعی، یک شخص قوی و مطلع بسازند و در ضمن از اکتاو پسری که شایسته پدرش باشد. این وظیفه آخر، باید اعتراف ،کرد که اکتاو جوان آنرا مشکل میساخت خواهرش که نسبت به سن خود او بهتر و برتر بود ساده تر تربیت میشد ولی مارسل تصمیم گرفته بود به هر دو هدف برسد.

مارسل بروکمن یکی از آن قهرمانان دلیر و مال اندیش بود که همه ساله ناحیه آلزاس عادت دارد برای نبرد در مبارزه بزرگ شهر پاریس اعزام کند. هر چند کوچک بود با استحکام و انعطاف پذیری ماهیچه هایش و همچنین با تیزهوشی خود را متمایز میساخت همانطور که شکل ظاهری او مثل مجسمه ای که با زاویه های قائمه تراشیده شده مینمود ولی در باطن پر از اراده و شجاعت بود. از همان ابتدای ورود به دانشکده نیاز شدید به درخشیدن در همه چیز او را شکنجه میداد درخشیدن در ،مجالس در بازی در ورزش و یا در آزمایشگاه شیمی کافی بود فقط یک جایزه از خرمن سالیانه او کم شود تا فکر کند تمام آن سال را از دست داده است. در بیست سالگی بدن قوی و ستبر داشت، سرشار از زندگی و فعالیت یک بدن مانند ماشین با حداکثر انرژی و بازده کله باهوش او از آنهایی بود که نگاه هر ذهن دقیقی را متوقف می کرد. در همان سالی که اکتاو وارد دانشکده شده بود او هم دوم بود و مصمم بود که در موقع فارغ التحصیل شدن او نفر اول باشد.

از همه اینها ” گذشته اکتاو قبولی خود را مدیون پشتکار مداوم و بیش از اندازه او که به اندازه دو نفر بود، میدانست یکسال تمام مارسل اکتاو را «بستوه آورد و را به کار وا میداشت و بازور و اجبار او را مکلف به موفق شدن می کرد. مارسل برای این موجود ضعیف و سرگردان احساس یک ترحم دوستانه مشابه به احساسی که یک شیر برای سگ دارد، داشت. برای او خوشایند بود که از نیروی اضافی خود برای تقویت این گیاه بی رمق و ثمردار کردن آن استفاده کند.

جنگ سال ۱۸۷۰ درست در زمانیکه این دو دوست امتحانات خود را می گذراندند آنها را غافلگیر کرد از همان فردای خاتمه امتحان، مارسل که از تهدید شدن استراسبورگ و ناحیه آلزاس خشم میهن پرستانه اش شدت یافته بود، تا به گردان سیویکم تیراندازان پیاده نظام بپیوندد اکتاو نیز بلادرنگ همین کار را کرد هر دو نفر دوش به دوش ،هم مشغول نبرد سختی در بیرون شهر پاریس شدند مارسل در شامپیینی گلوله ای به دست راستش اصابت کرد ؛ و در بوزنوال درجه ای به بازوی چپ او زدند اکتاو نه درجه داشت و نه زخمی شده بود. در حقیقت، تقصیر او نبود چون همیشه در زیر آتش پشت سر مارسل قرار داشت. کم اتفاق می افتاد که فاصلهٔ آنها به شش متر برسد. ولی همین فاصله های شش متر همه چیز او بودند.

از زمان صلح و از سرگیری کارهای عادی دو دانشجو با هم در دو اتاق همجوار در یک هتل محقر نزدیک دانشکده زندگی می کردند. بدبختی های فرانسه جدا شدن ناحیه آلزاس و لورن در شخصیت مارسل یک پختگی کاملاً مردانه بجا گذاشته بود.

او میگفت این کار بعهده جوانان فرانسه است که اشتباهات پدران خود را جبران کنند و تنها با کار کردن است که میتوانند به آن برسند. مارسل ساعت پنج صبح بیدار میشد و اکتاو را نیز مجبور میکرد مانند او عمل کند او را به داخل حیاط میبرد و بعد از خروج از آن حتی یک قدم هم از او جدا نمیشد برای مشغول شدن به کار می آمدند و گاه و بیگاه در فاصله های بین کار فنجانی قهوه میخورند و پیپ میکشیدند. ساعت ده شب در حالیکه وجودشان اگر راضی نبود لااقل تسکین یافته بود، بخواب می رفتند. تفریحات آنها این چیزها بودند گاهی اوقات بازی بیلیارد، یک نمایش برگزیده، در فواصل دو کنسرت هنرستان ،موسیقی، مسابقه اسب سواری تا جنگل ،وزیر گردش در جنگل هفته ای دوبار مسابقه بوکس یا شمشیربازی.

مواقع زیادی میشد که اکتاو به فکر سرپیچی کردن می افتاد و دلش میخواست به سرگرمیهایی که کمتر پسندیده بودند مشغول شود. می گفت که میخواهد برود آریستید لرو که درس حقوق میخواند و در آبجو فروشی سن میشل کار میکرد را ببیند ولی مارسل این هوسها را چنان بشدت مسخره میکرد که اکثر اوقات عقب نشینی می کرند.

دیدگاه کاربران درباره کتاب پانصد میلیون ثروت
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها