کتاب تصادف شبانه
کتاب تصادف شبانه اثر پاتریک مودیانو - تحلیل و بررسی
رمان کتاب تصادف شبانه نوشته پاتریک مودیانو، برنده نوبل ادبیات، یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر فرانسه محسوب میشود. این اثر پرکشش با محوریت یک سانحه مرموز در پاریس، مخاطب را در دریایی از فراموشی، هویت گمشده و پرسشهای فلسفی غوطهور میکند. داستان از لحظهای آغاز میشود که نوجوانی بینام در پیادهرویی خلوت زیر گرفته میشود و همین حادثه به ظاهر ساده، زنجیرهای از رویدادهای عجیب را رقم میزند.
عنوان اثر: تصادف شبانه
پدید آورنده: پاتریک مودیانو
زبان نگارش: فارسی
سال نخستین انتشار: 1404
تعداد صفحات: 117 صفحه
معرفی کتاب تصادف شبانه
رمان کتاب تصادف شبانه با صحنهای مهیج از یک برخورد مرموز در شبهای پاریس آغاز میشود. راوی نوجوان که هویتی نامشخص دارد، توسط خودرویی زیر گرفته میشود که رانندهاش چهرهای آشنا اما غیرقابل شناسایی دارد. پس از این حادثه، رویدادهای شگفتانگیزی به سرعت رخ میدهند: ظهور ون پلیس، استنشاق اتر، بیدار شدن در بیمارستانی ناشناخته و ناپدید شدن مرموز راننده که پیش از محو شدن، پاکتی پر از اسناد مالی را به راوی میسپارد. مودیانو در این اثر با مهارت تمام، تکنیکهای روایی خود را با درونمایههای عمیق فلسفی درباره حافظه، هویت و اخلاق درهم میآمیزد. سبک ویژه نویسنده در ترکیب سادگی بیان با عمق محتوا، همراه با پرداخت استادانه به مفاهیم انسانی، موجب شده این اثر مورد تحسین جهانی قرار گیرد. روزنامه لیبراسیون این رمان را "بیعیب و نقص" خوانده و لکسپرس در نقد خود اشاره کرده: "تصادف شبانه زیر شنلی از تاریکی پنهان شده، اما نوری از امید در پایان راه میدرخشد."
خلاصه داستان کتاب تصادف شبانه
حالت نیمههوشیاری و چرتزدهام را به یاد میآورم. تلاش میکردم چشمانم را باز کنم، اما سنگینی اتر همچنان بر وجودم سایه انداخته بود. خاطره تصادف مبهم و تکهتکه به ذهنم میرسید. میخواستم سرم را برگردانم تا مطمئن شوم آن زن هنوز روی تخت کناری است، اما حتی انگشتانم نیز از فرط سستی حرکت نمیکردند. تصویر زن راننده با جزییاتی شفاف در ذهنم نقش بسته بود: کمان ابروهای ظریف، موهای بور روشن، نور غریب چشمانش و آن زخمهای کوچک روی پیشانی که همچون نقشهای اسرارآمیز بر چهرهاش نشسته بود. در این حال نیمهخمار، ناگهان چهره مأموری با کت موخرمایی در برابرم ظاهر شد که عکسی بزرگ را به سویم گرفته و پیوسته میپرسید: «این مرد را میشناسی؟» حضور آن زن مرموز به طرز عجیبی با خاطرهای کودکی در ذهنم گره خورده بود. به یاد سگی افتادم که سالها پیش در خیابانی شیبدار زیر ماشین له شده بود. گویی تقدیر میخواست دوباره این صحنه تکرار شود، اما این بار با نقشآفرینی انسانهایی که هرکدام قطعهای از پازل هویت فراموششدهام بودند. درد پايم كم كم تسكين يافته بود، ولي نگراني از سرنوشت آن كفش قيچي خورده كه در صحنه تصادف جا مانده بود، روحم را مي آزرد.



دیدگاه کاربران