رمان آقای بلیس
رمان آقای بلیس رمان آقای بلیس

رمان آقای بلیس

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان آقای بلیس
نویسنده
جی آر آر تالکین
ژانر
فانتزی، ادبیات داستانی
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
49 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان آقای بلیس' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان آقای بلیس اثر جی. آر. آر تالکین به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

این کتاب داستانی است نه چندان جدی و نه چندان شناخته شده از پروفسور تالکین، که بعد از مرگ شان در سال ۱۹۸۲ منتشر شده است. داستان به صورت مصور است و ماجرای آقای بلیس پس از خریدن اتومبیلش را بازگو می‌کند ...

خلاصه رمان آقای بلیس

یک روز صبح زود آقای پلیس به بیرون پنجره نگاه کرد. -به نظرت روز خوبی خواهد بود؟ او از زرگوش (که آن را در باغ نگه می‌داشت اما هله اش اغلب داخل اتاق خواب را نگاه می‌کرد) پرسید. زرگوش گفت: البته که همین طور است. همه‌ی روزها برای او خوب بود چون پوستش یک جورهایی مثل پالتوی بارانی بود و سوراخی عمیق بسیار عمیق در دل زمین کنده بود. او نابینا هم بود، پس هیچ وقت نمي‌فهميد خورشید طلوع کرده است یا نه. راستش را بخواهی او معمولا بعد از صبحانه به تختخواب می‌رفت و برای شام بیدار می‌شد. بنابراین او از اوقات روز خیلی كم مي‌دانست. بعد از صرف صبحانه اقای بليس كلاه استوانه‌ای سبز رنگش را بر سر گذاشت چون زرگوش گفته که روز خوشی در پیش

خواهد بود‌. بعد او گفت: من می‌روم و یک اتوموبيل می‌خرم. پس سوار بر دوچرخه‌اش شد و از بالای تپه به سمت دهنده سرازیر شد. او به داخل مغازه قدم گذاشت و گفت: من یک اتومبيل مي‌خواهم. آقای بینكس گفت: چه رنگی؟ اقای بلیس گفت: زرد روشن هم داخل هم خارج. آقای بینکس گفت: قیمتش پنج شلینگ می‌شود. آقای بلیس گفت: و در ضمن چرخ‌های قرمز هم مي‌خواهم. -این نیم شلینگ بیشتر می‌شود. آقای بلیس گفت: بسیار خب، من کیفم را داخل خانه جا گذاشته‌ام. -بسیار خب، پس شما باید دوچرخه تان را اینجا بگذارید و وقتی پول را آوردید آن را ببرید. دوچرخه‌ی زیبایی بود تمام نقره - اما پدال نداشت چون آقای بلیس فقط از بالای تپه به پایین می‌رفت.

آقای بلیس سوار اتومبیل شد و راه افتاد، خیلی زود از خودش پرسید: کجا داری می‌روید آقای بلیس؟ او به خودش جواب داد‌: نمی‌دانم. بیا و به ملاقات خانواده دورکینز برویم و آن‌ها را غافلگیر کنیم؟ آقای بليس: بسیار خب. آقای بلیس به خودش گفت بسیار خب. پس در پیج بعد خیلی سریع به سمت راست پیچید و مستقیم به سمت آقای دی رفت. که داشت با یک چرخ دستی پر از کلم از باغش می‌آمد. این نشان می‌ده چه اتفاقی افتاد. پس او مجبور شد آقا دی را سوار کند و کلم‌ها را عقب اتومبيل بگذارد. آقای دی گفت که کوفته‌تر از آن است که بتواند راه برود. حالا او دوباره راه افتاد و در پیج بعدی خیلی سریع به سمت چپ بپیچد، و محکم به خانم نایت با الاغ و گاری پر از موزش برخورد کرد ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت