رمان آتش خاموش

عنوانرمان آتش خاموش
نویسندهسیمین دانشور
ژانراجتماعی، عاشقانه
تعداد صفحه182
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان آتش خاموش اثر سیمین دانشور به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

“آتش خاموش” یکی از رمان‌های قابل توجه سیمین دانشور است که در سال ۱۳۴۸ منتشر شد. این رمان با تمرکز بر زندگی یک خانواده ایرانی در دوران پهلوی، به بررسی روابط پیچیده انسانی، تضادهای اجتماعی و چالش‌های زنان در آن دوران می‌پردازد.

داستان خانواده‌ای است که در آن، مرد خانواده، قوام، مردی مستبد و خودخواه است که به همسرش، مریم، و فرزندانش، به ویژه دخترش، احترام نمی‌گذارد و آن‌ها را تحت سلطه خود دارد. مریم زنی سنتی و صبور است که سعی می‌کند با تحمل و فداکاری، خانواده‌اش را حفظ کند. اما دخترش، فرشته، دختری تحصیل‌کرده و روشنفکر است که نمی‌تواند ظلم و بی‌عدالتی پدرش را تحمل کند و به دنبال راهی برای رهایی از این وضعیت است.

خلاصه رمان آتش خاموش

در کتابخانه دانشکده نشسته سرگرم مطالعه كتاب (حکمت و تقدير ) از آثار «موريس مترلينك بودم افکار فلسفی این مرد چنان بخود مشغولم کرده بود که بدیگر کس توجهی نمیتوانستم داشته باشم. این خواندن و اندیشیدن مرا مست کرده بود. از نوشته بوی کفر بمشام میرسید ، ولی کفرش عین ایمان بود؛ چنانکه مرا غرق وحدت میکرد و از خودی میرهاند. صندلی. رو بروی من یکباره بسختی صدا کرد و مرا از عالم خلسه ، ازيك عالم تفكر روحانی ، بدر، آورد. يك دوات جوهر از روی میز افتاد و شکست . دیدم دختری بعجله، چنانکه گوئی الان نقش زمین میشود، آشفته و بیخود از خویشتن در حال رفتن است. حالت شیفته او مرا سخت بخود جلب کرد. با دقتی بیش از آنچه بكتاب «مترلينك» مینگریستم او را ورانداز کردم . اندامی باريك و متناسب داشت، ولی کمی کوتاه بنظر میرسید . در صورت گندمگونش دو چشم درخشان و باهوش جلب نظر میکرد موهایش آشفته و خرمایی رنگ بود.

و در چشمش تصور میکنم حالتی شبیه بحزن و اندوه، آمیخته بهوش و استعداد زیاد، دیده میشد . چشمانش مثل اینکه سحر شده با میخواهد سحر خاصیت نگاهی بس شیفته و آشفته داشت لبان نازکش مانند قفلی که بر گنجینه اسرار زنند بهم فشرده بود . خطوط چهره اش از يك رنج ممتد حكايت میکرد. لباسش تمیز بود و چهره اش آرایشی مناسب داشت و مینمود دانشجوی دانشکده است، ولی زیاد بفکر آرایش مو ورو نبوده ،فقط نهانی آنطور که کمتر کسی بفهمد آهسته دستی بسر و موی خویش کشیده است. بیش از این تعریفی از او نمیتوانم کرد، زیرا شتاب وی فرصت نداد که زیاد تر از این باو بنگرم . او رفت و وقتی من رویم را برگرداندم دیدم باتفاق دکتر …. از کتابخانه خارج شد و چون خواستم بخود آیم و مطالعه را از سر سرگیرم بی اختیار چشمم بيك ديوان » مولوی » افتاد که دختر خانم مزبور از کتابدار گرفته وجل
گذاشته بود.

يك ساعت و نيم م گذشت. ساعت کتابخانه که کمتر درست کار میکند ۱۲ را نشان داد. شاگردان داشتند متفرق میشدند؛ زنگ بصدا در آمد ، ولی دختر خانم هنوز نیامده و دیوان «مولوی» همچنان روی میز بود . فراش کتابخانه که دیگر جزء اثاثهٔ کتابخانه شده و معروفست که از جای کتابهای فارسی بیش از کتابدارها اطلاع دارد ، آمد دیوان  مولوی را برداشت ؛ کمی بعد برگشت و دفترچه بی را که جلدی زرد داشت بمن داد و گفت که لای دیوان مولوی جا گذاشته شده و خواهش کرد بخانم … بدهم . این جزوه يك سال درست است که پیش من مانده است و من هنوز صاحبش را باز نیافته ام. فقط اطلاع پیدا کرده ام که بمسافرت دور دستی رفته است .

جلد آن رنگ خود را کاملا از دست داده و بیرنگ شده است. از شما چه پنهان نتوانسته ام مقاومت کرده آنرا نخوانم و این بار پنجم است که آن را خوانده واشك ديده ، چنانکه نویسنده اش خواسته است نثار آن کرده ام. اکنون هم هر چند کار خوبی نمی کنم ، ولی آنرا بصورت اشکهایی بر اوراق کتاب نثار میکنم تا همه بخوانند . راست است که من بدون اجازه صاحبش اینکار را میکنم ولی تصور میکنم هنر و صنعت این اجازه را بدهد و این گناه را بر من ببخشد ؛ زیرا هر چندمن خادم اخلاق باید باشم ولی نمیتوانم شما را از این زیباییهایی که خواندنش مرا باشکباری و اداشته است محروم کنم و دلم میخواهد شما هم از توفان يك روح مضطرب و پریشان ، از اشك گرم و آه سرد يك جوان مطلع شوید و تصور نمیکنم از خواندن آن اخلاق خوب خود را از دست بدهید

یکسال و نیم از آن تاریخ میگذرد، آری درست یکسال و نیم ؛ ٥٤٧ روز تمام . ساعت و دقیقه آنرا هم میتوانم حساب کنم، زیرا هر دقیقه و ساعت آن برای من ارزش داشته است؛ زیرا هر ساعت آن برای من یك ساعت پرهیجان و رنج بوده و روح من سیماب وار در اضطراب بوده است. قسم میخورم و این قسم را از من باور کنید که در این دوسال من درست مثل اشکی که از دیده بلغزد و نتواند بر گونه فرو ریزد در تب و تاب بوده ام و امروز که قلم بدست گرفته میخواهم با اظهار درد درد خود را مداوا کنم روزی است که کمی آرامش یافته ام و توفانی که در روح من غوغا کرده بود اندکی فرو نشسته است . من اکنون پیکانی را که در دل داشته ام با نهایت قدرت بیرون کشیده ام ، ولی تصور میکنم خودتان بدانید محروحی که بخواهند تیر از جراحتش بدر آورند تا چه حد رنج میبرد و هم می دانم که میدانید جای زخم همیشه خواهد ماند و مرور زمان هر چند در مداوا معجزه میکند ولی نمیتواند اثر آنرا از میان ببرد؛ افسوس که نمیتواند آنرا از میان بردارد. آری پیکان از جراحت بدر آید و آزار در دل همچنان بماند .

دانلود رمان آتش خاموش
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان آتش خاموش
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها