رمان بادکنک قرمز

عنوانرمان بادکنک قرمز
نویسندههلن ابراهیمی آذر
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه303
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان بادکنک قرمز اثر هلن ابراهیمی آذر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

اِما، سرگرم پرداخت بدهی های پدربزگش است و با شروع به کار کردنش در یک کافه وسط پارک کم کم با مرد بادکنک فروش مرموزی روبرو می‌شود که نقاب به صورت دارد و کسی تا به حال صورت او را ندیده! مردی که شایعه شده دیوونه ست و کمتر کسی به او نزدیک می‌شود، اِما، به طور اتفاقی با رفتارهای عجیب بادکنک فروش مواجه می‌شود و هربار به طرز عجیبی یه بادکنک قرمز به دستش می‌رسد و …

خلاصه رمان بادکنک قرمز

نگاه سرگردانم را اطراف چرخاندم، آخر من بخت برگشته از کجا کار پیدا می‌کردم؟ دیگر رسما پایی برای گشتن برایم نمانده بود. از صبح مشغول پیدا کردن کار هستم اما این ها حتی برای خدمتکاری هم مدرک تحصیلی می‌خواستند و من هم که انقدر با سواد! یکی نیست بگوید مدرکم به چه دردتان می‌خورد؟ مگر قرار است با آن خانه هایتان را تمیز کنم شل مغزها؟ تشنه و گرسنه روی یکی از صندلی های پارک نشستم ظهر بود و خورشید عمود می‌تابید و انگار دلش می‌خواست با این گرمای روی اعصابش سربه سرم بگذارد. اواخر پاییز است آخر… این گرما چیست؟ نگاهم به دکه‌ی ساندویچ

فروشی افتاد و دهنم آب افتاد اما پولی در جیب نداشتم. وارونه آویزانم می‌کردند قرانی پول پیدا نمی‌کردند. حالا حالا ها وقت هوس کردن نداشتم. کمی از خستگی ام که در رفت از جا بلند شدم و راه سنگ فرش ها را برای خروج از پارک طی کردم داشتم کامل خارج می‌شدم که گفتگوی دو مرد کناری ام نا خود آگاه توجه م را جلب کرد گوش تیز کردم تا دقیق تر مکالمه‌ی بینشان را بشنوم. -ببرشون ولی من خیلی زود کسی رو می‌خوام که جلو در با لباسای خرس و پاندا و اینا تبلیغ کنه برای کافه فعلا کسیو سراغ ندارم ولی فرصت بده جورش میکنم. مرد دومی جعبه ای بزرگ را از دیگری

گرفت و به سوی ماشینی که در خارج از پارک بود رفت مردد بودم می‌خواستم بروم و بگویم من حاضرم این کار را بکنم و از طرفیم از نظر کار بسیار مسخره و پوچی می‌آمد اما منی که در به در دنبال کار بودم را چه به این حرف ها و ادا ها!؟ من مجبور بودم برای ادامه‌ حیاتم هم که شده دست بجنبانم و هرکاری که شده را قبول کنم و نگذارم از دستم رود پس پا تند کردمو مسیر رسیدن به مرد را طی کردم مرد جعبه را در صندوق گذاشت و قبل از اینکه سوار ماشینش شود صدایش زدم. -آقا یه لحظه وایسید. مرد سمتم برگشت مردی میانسال و عینکی با موهای قهوه ای رنگی که دانه دانه موهای سفید در آن …

دانلود رمان بادکنک قرمز
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان بادکنک قرمز
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها