رمان باده کهن
عنوان | رمان باده کهن |
نویسنده | اسماعیل فصیح |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 225 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان باده کهن اثر اسماعیل فصیح به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
باده ی کهن مثل اکثر داستان های فصیح در جنوب کشور سیر میکند. جایی که نفت هست. جایی که عشق هست. جایی که رنج هست! در سرتاسر کتاب، ذکر عشق است و بس، عشق نه از نوع زمینی. عشق به الوهیت باطن. این عشق گاهی از زبان قرآن، گاهی در کشف الاسرار و گاهی در غزلهای حافظ و مناجات عرفانی مولوی بیان میشود …
خلاصه رمان باده کهن
تمام عمر سحرخیز بود. این سالها، بعد از بیدار شدن اولین کاری که میکرد یک حمام خوب بود، بعد اصلاح، و بالاخره درست کردن یک فنجان بزرگ قهوه «ماکسول»، تا آثار قرصهای خواب و داروهای حلال و حرام شب قبل را از بین ببرد.
اما این شنبه، از همان ثانیههای اولی که بیدار شده بود، فرق میکرد. تمام مدتی که با حمام و اصلاح و درست کردن قهوه آماده میشد تا با کت حولهای و فنجان قهوه پشت میز بنشیند، کمی مطالعه و کار کند ـ احساس دیگری داشت. یک نیروی غیب، انگار یک چراغ کوچک سیگنال چشمک زن، ته ذهن ناآگاهش، یک گوشه سوسو میزد. یک نفر گوشه اتاق خواب شیک به نظارهاش ایستاده بود. غیب… ولی با میثاق.
فنجان قهوه را روی میز گذاشت، با روحیهای کمی شوخی، کمی جدی به حمام / توالت برگشت. با آب شیر دستشویی وضو گرفت. بعد برگشت توی اتاق خواب. هوا هنوز گرگ و میش بود. نماز. عشق. این کنترات امضاء نشده آنها بود. میخواست. و وقتی یک چیزی را میخواست میدانست چطور آن را به دست آورد. از اعماق دل تصمیم گرفت او سهم خودش را در حساب میعاد مشترکشان وارد کند.
یک جلد قرآن مجید و یک سجاده تا شده مخمل قلابدوزی کار مشهد مقدس، همیشه جلوی آینه بزرگ میز توالت اتاق خواب بود، که پیش از این دکتر توجه زیادی نکرده بود. آنها را برداشت آورد، جانماز را روی زمین پهن کرد، قرآن را هم بالای آن گذاشت.
***
آدم باید به جایی برسه كه نفس كشیدن هم با عشق به خداوند باشه و در هر نفس او را ستایش كنه. من احساس می كنم شما راه افتادی. و در واقع سرنوشتی در انتظار من و شماست كه شما را تكان میده.
مگه ما قراره امشب علاوه بر عشق كار دیگری هم بكنیم؟ منزلگه عشق ما دل احباب است در قصه ی عشق هزاران باب است عشق با معنای یگانگی اش شروع خیلی چیزهاست. بهترین آنها هم به خدا رسیدنه. چقدر به خداوند فكر می كنی… من كمی حسودیم میشه. زنی گفتند، شوهری گفتند.
من به خدا فكر نمی كنم. من با خدا هستم. پس من چی؟ الان كه پیش بنده حقیر فقیر سراپا تقصیر هستی. خدا درون شما هست. فقط شما كشف نكردی. وای باز عود كردیم به عارضه مزمن و لاعلاج من خنگ… پری لبخند زد، دستهایش را بسوی او دراز كرد. «بیا خنگ راه وار من… شكر كن.
تا چند وقت پیش كه من توی جهنم بودم، ما اسم این را گذاشته بودیم شیطونی. اون گذشته ها بود آقای دكتر آدمیت. جایی كه ما الان هستیم یا سرانجام شما خواهی رسید، ابلیس و شیطان و بقیه نابودند.
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 17/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403