رمان برایم بمان
عنوان | رمان برایم بمان |
نویسنده | فهیمه سلیمانی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 959 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان برایم بمان اثر فهیمه سلیمانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ونوس که در دانشگاه شهرستان قبول میشود. با صمیمی ترین دوستش برای ثبت نام دانشگاه عازم اون شهرستان میشوند و در قطار با بچه های تیم ملی بسکتبال همسفر میشوند. اما در طی این سفر مشکلاتی برای آن ها به وجود میآید که مجبور به ترک قطار و همراهی بچه های تیم ملی بسکتبال میشوند اما …
خلاصه رمان برایم بمان
ساعت حدود بودو همه در فرودگاه مهرآباد جمع بودند. دسته گل بزرگی در دستهای پریسا خود نمایی میکرد. بعداز مدتی که به نظر آن ها بیش از چند هفته به طول نینجامیده بود خانواده عمو به خانه خود بازمیگشتند و خانواده آتشین به همراه پریسا برای بدرقه آمده بودند پگاه با چهره جذاب و غمگین خود به پریسا دیده دوخت و در حالی که گل را از آغوش او میگرفت لبخندی بر لب آورد و گفت: پریسا جون منو ببخش زیاد اذیتت کردم اما باور کن قصد بدی نداشتم. پریسا دستش را دراز کرد و با پگاه دست داد. هیچگاه از او
دلگیر نشده بود و میدانست قصد بدی در پشت خنده های مستانه و شیطنت های پگاه وجود ندارد پگاه که پریسا را غرق در تفکر دید به سمت ونوس رفت و دختر عموی زیبای خود را در آغوش کشید: اوه ونوس جون دلم برات تنگ میشه ای کاش میشد تو هم با ما میاومدی. ونوس صورت نرم پگاه را بوسید و گفت: میدونی که چند وقت دیگه برای انتخاب واحد باید به یزد برم و دیگه تا مدت ها فرصت سفر ندارم و گرنه بدم نمیاومد با شما همراه بشم اما آرزو میکنم دوباره خیلی زود همدیگرو ببینیم. پدرام در میان سخنش گفت: این
بار حتماً یکراست بلیط یزد رو می گیریم تا تو رو ملاقات کنیم. آقای آتشین که توجه اش به سخن بچه ها بود، لبخندی بر لب راند و گفت: ای پدارم بی معرفت پس دیدار عمو بهانه ای بیش نیست. حالا که… وای برادر اینم از پسرت، دیدی چه دست خوشی به ما داد؟ آقای آتشین بزرگ لبخند بر لب راند: خوب بابک جون جوونیه و نادانی پسره نمیدونه اگه دم عموش رو ببینه خیلی زودتر تیرش به هدف میخوره. همه با هم خندیدند پدرام بدون اینکه لبخند از روی لبانش محو شود رو به پریسا کرد و گفت: پریسا خانم دختر عموم رو به شما میسپارم …
- انتشار : 15/09/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403